شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعر، نامه و دست نوشته
شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعر، نامه و دست نوشته

به او ...

ای من از دوری تو همدم دیوار شده

برشبم خاطره زلف تو آوار شده   

 

توشه برداشته ازغصه ناد یدنت آه

سخت از مردم این ناحیه بیزار شده  

 

نیستی تا که ببینی چه غریبانه و سرد

حرف رسوائی من گرمی بازار شده  

 

بر دل از خنده شیرین به جا مانده تو

بیستون وارترین داغ تلنبار شده 

  

روی آئینه آزرده چشمان من آه

گریه در گریه نبود تو پدیدار شده  

  

آه ای صبح دل انگیز ترین روز خدا

که من از مشرق چشمان تو بیدار شده 

  

نیستی تا که ببینی من کم حوصله ات

روزگاریست گرفتار شب تار شده

تیر ماه ۷۵

به همان قدر که چشمان تو دیدن دارد

حــرفـــهای دل من نیز شنــیدن دارد


ای هوسناک ترین سیب به بار آمده ام!

کــی دل از وسوسه ات تاب بریدن دارد


و ماه، لبخند تورا دید که شرم آلوده

پشت یک ابر سیه قصد خزیدن دارد


من امشب به تماشای تو خواهم آمد

که باز دلم سـر طعـنه شنــیدن دارد


چشم من نیز اگر دغدغه اش دیدن توست

هوس چشم تو را ســیر چشــیدن دارد


التماس سبد خــــالی دستم تـــــا کی؟!

که عبث وسوسه باطل ِ چیــــدن دارد.

ختمی و مریم

ای بافته نظاره ات از ختمی و مریم

تن شسته در آرامش سکرآور زمزم

 

ای با تورسیده به تفاهم غم و شادی

وی در تو نشسته به توافق شب و روزم

 

زیبا شدی آنگونه که پیش از تو ندیدند

حیران شده یک شهر ، از آنگونه که من هم 

 

تو ، وارث آن ثانیه ی وسوسه ریزی

من ، باقی بی صبر عطشناکی آدم

 

روزی به خدا می رسی و می روم از خویش

ای در تو شراب همه ی عمر ، فراهم

 

حافظ چو تو را داشت که چون قند غزل گفت

ــ یاری که در او ریخته شیرینی عالم ــ

هنوز...

قسم به جان تو کز جان من عزیز تری

هنوز نزد من از هر چه هست و نیست سری

--------

فقط کنار تو گل را قشنگ می فهمم

که از طراوت اردیبهشت باروری

--------

فقط کنار تو آری گاه گاه با چشمت

مرا به آبی آرام آسمان ببری

--------

رقابتی است برابر میان ماه و رخت

شبانه ها که از این تیره راه میگذری

--------

شبانه های عزیزی که رو به وهم اتاق

فرشته سان به من آرام و رام می نگری

---------- 

گمان مبر که در انبوه روزهای فراق

مرا زمن برباید نظاره دگری

--------

تو احتیاج جدا ناپذیر عمر منی

اگر چه دور ترینی اگر چه بی خبری

---------

خلاصه تر بنویسم به دوری ات سو گند

هنوز نزد من از هر چه هست و نیست سری

کابوس (از: علی محمد محمدی)

آسمان ابریست اما میل باریدن ندارد

ماه نیز امشب – خلاف دیشبش – دیدن ندارد  

***

باغ من !امشب چه رفته بر تمشک سرخ لبهات

مثل شبهای گذشته دیدن و چیدن ندارد  

*** 

یا همین مویت که عطر هرشبش تا ماه می رفت

امشب اما – رفته در خویش است و – بوئیدن ندارد  

***

چشمهایت هم که روزی از شراب آکنده بودند

حال هر یک: خمره ای خالی که نوشیدن ندارد 

*** 

دستهای اطلسی گونت چرا نیلوفرانه

بر در و دیوارم امشب نای پیچیدن ندارد؟ 

*** 

آبشار گیسوانت نیز چندی می شود که

بر کویر شانه هایم میل پاشیدن ندارد 

*** 

ماه من ! حرفی بزن ، حاشا مکن ، از روت پیداست

یک ستاره در شب چشمت درخشیدن ندارد  

***

با که می گفتم خدایا جز همین سایه کسی نیست

پس خیالاتی شدم من ، سایه پرسیدن ندارد  

***

باز هم چشم من و کابوس و رویا و توهم

باز این بیچاره امشب قصد خوابیدن ندارد