شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعر، نامه و دست نوشته
شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعر، نامه و دست نوشته

هفت سین

هر هفت سین عــید من امسال نام توست

یعنی سکوت خانه پر از ، ازدحام توست

 

همـراه با هــجوم بهـــــار از چهـار ســو

جانم پُر از طنین طربــــناک گــام توست

 

تنها نه من، که جمله ی اشیاء خانه مثل من

بـی تاب و بــی قرارِ جواب ســــلام توست

 

تا کبک مـــــــهربانش از این راه ، کی رسد

این دشت ، کشته مرده ی روز خرام توست

 

تن را به دست خواب و خماری نمی دهد

این مستِ جاودانه که مدیون جــام توست

 

بی شام و بی چراغ اگر مرده ، باز هم

چشم انتــــظار طلعت ماه تمام توست

 

سر می شود هر آینه ســارا  بدون تو

سالی که هفت سین بهارش به نام توست


باور کنین قبلا که از مامانبزرگا می شنیدم عمر مثل یه چشم به هم زدن میگذره باورم نمیشد و اصلا اینو نمیفهمیدم! آره اینا همین دونه دونه سالهای عمر مون هستن که میگذرن و ما خوشحال از رسیدن عید..!

اما من از اینکه یه سال دیگه هم گذشت خوشحالم..

که دوستای خوبی مثل شماها پیدا کردم و گاه دلتنگی و دلخوشیهایم را به این فضای ناملموس نت کشیدم ...

که تونستم دوستان عزیزی که واسم از همه چی گرانبهاترن رو حفظ کنم.. و بیشتر به عمق محبت و لطفشون در حال خودم پی ببرم..

و خدا رو شکر میکنم که این سال همش خاطره خوب بود.. و همه دوستام، -دوستای بی شیله پیله عزیزم- رو از همین جا میبوسم..

هر روزتون بهاری.. زندگیتون پر از عشق و امید..

نوزوزتون پیروز.. ســـالـــ نو مبــارکـــــ..

بعد سالهــا

هنوز بعد سالها براه تو نشسته ام
اگر چه سخت مضطرب اگر چه سخت خسته ام  

 

دوباره پیش پای تو جوانه می کند دلم
اگر چه مثل شاخه ای پریش و دل شکسته ام  

 

ببین که چشم گریه ام به کوچه خیره مانده است
ببین که بجز نگاه تو به هیچ کس دل نبسته ام  

 

بهار خنده می رسد اگر تو سر رسی ز راه
که خاک راه خانه را بدست گریه شسته ام  

 

اگر چه پیش مردمان به طعنه خو گرفته ام
اگر چه در حصارشان اسیر دست بسته ام  

 

هنوز هم غم تو را دلم بهانه می کند
بیا که هنوز هم براه تو نشسته ام

نامه بهار

شکست با رسیدنت پشت انتظار

رسید با نگاه تو نامه بهار  

***

چه بی سرود می گذشت از کنار من

بدون تو قطار بی روح روزگار  

***

بپرس از غزل غزل شعرهای من

چه می کشیده بی تو این روح طعنه بار  

***

نه پای رفتنم به بازار کینه ها

نه تاب ماندنم دراندوه انتظار  

***

قسم به لحظه لحظه دوری ات نبود

جز اشک و آه، کار این چشم بی قرار 

*** 

خلاصه مهربان بیا باز بی دریغ

شبانه آفتاب را رو به من گذار 

 ***