اگر بهشتی هستی بگو
عبدالله پشیو " شاعر بزرگ کُرد"
******************************
تو امّا هر دو با همی!
باز هم بخند
آخر بهشت و دوزخ که مال این دنیا نیستند
قبول !
پس چرا وقتی نیستی
پیشانی اتاق
از تبی جهنمی می سوزد
از در و دیوار
آه و آتش می ریزد
و این همه
مار و مور
از سر و کول جنازه ی من بالا می رود
پس چرا
نسیمی از روسری ات که می وزد
خانه بوی تو می گیرد
از بخار چای و
طعم نان گرفته
تا صفحه ی کتاب ها و
پرده ها و پنجره ها و ….
تلفن که زنگ
می زند
هر که باشد
ساعتی حرف می زنم
در که می زنند
هر که باشد
به استقبالش می روم ، تعارفش می کنم ،
تحویلش می گیرم
امّا وقتی نیستی
وقتی سراغی نمی گیری
پدر آدم در می آید
بگذار تلفن ، هی داد وبی داد کند
بگذار
پاشنه ی در از جا در بیاید
ترک دنیا کردن
مگر شاخ و دم دارد ؟!
دوباره بگو خُل شده ای !
وقتی قاب عکس تو نبود چرا
پروانه ها به خانه ی ما
نمی آمدند
ها… ؟
کوتاهی از شعر نبوده
باور کن
من از بس
قامت تو را سرودم
بلند آوازه شدم
هر گوشه ی این شهر که باشی ، باشی !
با من
همه شب قهر که باشیمی نوشمت از شوق و
به خود می بالمحالا تو بگو زهر که باشی …
باشی !