کانال هرمیت

من در جای دیگری در تلگرام مینویسم که شاید ستون فقراتش ترید باشه ولی همه دلمشغولی های دیگرم هم لحاظ میشن .اگر خواستید میتوانید عضو شوید

کانال تلگرام من
درود

عبور از عدد

این متن در چند قسمت منتشر میشود و در اوایل ممکن است برای بعضی از مخاطبان گنگ نشان دهد ولی اگر در این سفر با من همراه باشید دست خالی نخواهید ماند و بهره ای مناسب از این نوشته خواهید برد. به مقصد فکر نکنید و در طول مسیر خود را با مفاهیم قبلی ذهنیتان به چالش بکشید .

 

۱- عبور از عدد

قوت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن برکنم این کوه قاف

اگر دنبال استعاره ای بی نقص برای ترید باشم باید به ورزش اشاره کنم. همه آن بالا و پایین ها شادی ها و حس تهی بودن ها و خشم و ذوق و هیجان و آشوب و آرامش و موفقیت و شکست های ورزش در ترید هم دیده میشود. جوامع ما مثل هر جامعه دیگری در طول تاریخ بشر سیستمهای رقابتی زیادی دارد که ورزش یکی از آنهاست که موانعی را بر سر راه ما قرار میدهند تا از رشد شخصیتی و روانی ما جلوگیری کنند.
شاید این جملات آخر برایتان کمی سنگین و مبهم و گنگ باشد ولی بهتر است نگاهی کنکاش گرانه تر به تاریخ تمدن و جوامع داشته باشید تا متوجه شوید جامعه و تمدن نقش اصلیش سرکوبگری و جلوگیری از تحقق استعدادهای درونی شخص در مقابل خواست های اربابان قدرت است. کتاب تمدن و ناخوشایندی های آن اثر فروید کنکاشی عمیق در این حوزه است. 

برای شکستن و گذر از این دیوارهای ساخته شده اجتماع لازم است درکی درست و شناختی صحیح از آنها داشته باشیم. 

 

از کودکی با شعارهایی که دست کمی از نوشته های پشت کامیون ندارد و از رسانه ها در ذهن ما تزریق میشود بزرگ میشویم : لذت پیروزی و رنج شکست - این گونه شعارها از همان کودکی در ما فشار در عملکرد را بوجود می آورد. نگاهی به بیلبوردهای داخل شهر و بنرها بیندازیم یا تبلیغات تلویزیونی که همیشه افراد موفق را به ما نشان میدهند و کمتر اثری از اشخاصی است که هدف اصلیشان موفقیت نیست بلکه تحقق پتانسیل های درونشان اولویت اصلیشان است چه جامعه بپسندد و چه نپسندد. این ها بزهای گر گله شناخته میشوند و جامعه با همکاری پدر و مادر و فامیل و معلم و بقال سرکوچه همه سعی میکنند اینها را بایکوت کنند و پسر مش قربان را علم کنند که پله های موفقیت را نه یکی یک که ده تا ده تا بالا رفت و اکنون مدیر فلان اداره است و شرکتش چند صد کارمند دارد و این تعداد ملک دارد و آن تعداد ماشین خارجی. هیچگاه اشاره ای نمیبینیم که فلان کس عاشقانه نقاشی میکند یا به طبیعت مهر می ورزد و یا اینکه برای لذت حل مساله و کشف خود و بازار تریدمیکند. محصول نهایی را مینگرند و البته آن هم باید در قالب های تنگ ذهنشان بگنجد. این مشکل بزرگی برای تریدرهاست که شغل آنها در ذهن کوچک بقال سرکوچه جایی ندارد.
هیچگاه در مدرسه از ما نپرسیدند که آیا ریاضیات به تو لذت هم میدهد یا نه؟ فقط یک نمره که نمایانگر عملکرد است را نگاه کردند و چون به کنکور رسیدیم هیچکس زاغچه ای را سر یک جالیز جدی نگرفت که نگرفت. در مجالس مهمانی به معدل نگاه کردند و حتی به تک تک نمرات نگاه نکردند که شاید معدل من را تعلیمات دینی و ریشه های انقلاب پایین آورده است و ریاضیات و علومم عالی است .چه کسی میتواند اینجا از نقش مثبت اجتماع در هر سطحی سخن بگوید؟ این مشکل بنیادی در آینده شغلی کسی که تریدر میشود خود را در رویت حساب سود و زیان یا استیتمنت ، نشان میدهد. کودکی که دارد فوتبال بازی میکند و توپ از میان پاهایش رد میشود با نگاه شماتت بار مربی و هم تیمی هایش و مسخره اطرافیان مواجهه میشود و اعتماد به نفسش آسیب جدی میبیند. تصویرش از خودش زخم برمیدارد و در او ترس از شکست نطفه میبندد.
وقتی در سال ۱۹۰۸ بارون پیر دو کوبرتن هدف اصلی بازی ها المپیک را نه برد و باخت که فقط شرکت در این مسابقات اعلام کرد نمیدانست که این هدف هیچگاه محقق نخواهد شد. هیچ مسابقه ای در ابعاد ملی و بین المللی و حتی خانوادگی به این هدف نزدیک هم نشد چه برسد به این که محققش کند. پشت صحنه مسابقات را اسپانسرها و دولت ها و ملی گراها و بازیگردان ها پر کردند و ورزشکار گوشت دم توپ شد. در المپیک ۱۹۷۲ شناگران شوروی سابق با لباسهایی عجیب و غریب شرکت کردند که نوعی رزین بود که به پوست میچسبید تا کسری از ثانیه با آنها مزیت در زمان استارت و ورود به آب را بدهد. تا اینجای کار چیز خاصی نیست ولی زمانی که مسابقه تمام شد و خواستند لباسهایشان را بکنند قسمتهای زیادی از پوست بدنشان به آن رزین چسبیده بودو پوست هم با آن کنده میشد . شاید به نظر ما اکنون مسخره بیاید اما اگر بعنوان یک تریدر بصورت حرفه ای کار کنید و بدانید که شرکت شما قرار است از روی استیتمنت شما آخر ماه چند نفر را اخراج کند و شما قسط دارید و منبع درامد دیگری ندارید آنگاه کنده شدن پوست برایتان خیلی هم دردناک بنظر نخواهد رسید.
ورزش حرفه ای و ترید حرفه ای دو بیزنس جدی هستند ولی در هر دوی آنها سلامت و آرامش شخص در نظر گرفته نمیشود و فقط از روی یک عدد یا رکورد برایش ارزشگذاری انجام میشود. شاید شما بگویید من که برای خودم ترید میکنم ولی این فقط آغاز راه شما بعنوان یک تریدر است اگر که این شغل را جدی میگیرید. نهایتا زمانی میرسد که شما باید تمام وقت بر روی این شغل تمرکز کنید و منبع درآمد شما خواهد شد و حتی اگر بصورت فردی هم ترید کنید فشارهای زیادی برشما وارد خواهد شد که در ادامه آنها را کاوش خواهیم کرد. 

عملکرد شما به عدد تبدیل میشود همانند عملکرد یک دانش آموز که به نمره و در سطحی فجیع تر به معدل تبدیل میشود. و تا زمانی که بر این موضوع غلبه نکنید شما نمیتوانید به سطوح بالای عملکرد در ترید و ورزش دست پیدا کنید. شاید بعد از آن کماکان دیگران از شما بعنوان عدد یاد کنند ولی شما دیگر در بند و گیر عدد نخواهید بود. این اولین قدم در راه طولانی بهبود عملکرد است که در پست های بعدی بدان خواهم پرداخت ….

بیت کوین و کریپتوکارنسی

این روزها مرتب میشنویم پول دیجیتال و بیت کوین و اتریوم و ایکس و ایگرگ و اکثر مردم کمترین شهودی ندارن که این پول دیجیتال چی هست.
در این نوشته کوتاه سعی میکنم کمی این موضوع را به زبان عامیانه توضیح بدم. 
اصولا پول چی هست؟ یه چیز بی مصرف که بتونی تضمین کنی مقدارش معین و مشخصه و قابل تقلب نیست و تضمین کنی هنگامی که از شخص A به B داده میشه (به هر دلیلی) دیگه اون مقدار مشخص پول مال A  نیست و متعلق به B هست و A  نمیتونه مخفیانه یک کپی از پول رو برای خودش نگداره.

حاکمیت حکومت ها تضمین کننده این ماجراست.  جعل پول رو جرم میدونن. هزار جور تکنولوژی فیزیکی بکار میبرن که پول قابل جعل نباشه از طلا که نسبتا فلز بی مصرف ولی محدودیه استفاده میکنن که قابل جعل نیست کما اینکه در طول تاریخ همه هکرهای دنیا(محمد زکریا رازی هم جزوشون) تلاش کردن این پول رو جعل کنن(به کمک کیمیاگری). سعدی هم البته نظری به این هک و جعل داشته : اکسیر عشق در مسم آمیخت و زر شدم.

حالا اگه پول فیزیکی باشه مشکل کمه و یه جورایی قدرت حاکمیت میتونه اینو کنترل کنه و تونسته  البته با درصدی از خطا. 
مشکل بنیادی در عصر جدید اینه که همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق می افته و بدون مرزه (به کمک اینترنت) اما پول غیر دیجیتال نیست. شبکه جهانی سویفت و بانکهای عامل برای حساب های دوطرف یک داد و ستد و شرکت های بیمه و ... خلاصه کلی نهاد و آدم درگیر این عملیات هستن که بدون جعل اتفاق بیافته چون  حمله به پول یک حاکمیت دقیقا قلب اونو نشونه میگیره.

چنگیز زمانی که میخواست امپراطوری جهانیش رو نشون بده اولین پول کاغذی جهان رو چاپ کرد که یک کاغذ بی مصرفه که پشتش یک دنیا قدرت و امپراطوری بود. پول های سکه ای داستانشون جداست به اندازه ارزششون در زمان ضرب توشون فلز با ارزش باید باشه قاعدتا که جعلشون اندازه خودشون هزینه داشته باشه. پس میشه چنگیز رو اولین مبدع پول دیجیتال دونست. یه کاغذ بی مصرف که من چنگیز پشتوانه اش هستم با زور شمشیر.
پس در مرور میبینیم بنیادهای اصلی پول بودن اینه که اولا محدود باشه و مقدارش کاملا مشخص و غیر قابل افزایش مگر با ساز و کاری که مشخص باشه و هزینه داشته باشه مثل استخراج طلا - دوم اینکه غیر قابل جعل باشه حتی با کیمیاگری- سوم اینکه سازوکار انتقالش و کم شدن اون از یک حساب و اضافه شدنش به حساب دیگری هم تضمین بشه. 
 یه بنده خدایی اومد یه الگوریتمی طراحی کرد که مقداری ثابت از یک توکن یا نماد یا هر چیزی که اسمش رو میذاریم توسط این الگوریتم میتونه تولید بشه و تمام. یعنی بعدش دیگه هیچ روشی برای افزایش اون نیست. تضمین کرد که با بستری به اسم بلاک چین و سازو کارهاش نقل و انتقال امن انجام بشه و از حساب فرستنده کم بشه و به گیرنده اضافه بشه. تضمین کرد که این بین راه به هیچ وجه امکان کپی و هک و تقلب و اینا نباشه. و یه سازوکار استخراجش رو هم که یه کار بی معنیه و حل مسایل سخت ریاضی توسط کامپیوتره داد که همون روز اول همشو یه عده استخراج نکنن و دست بقیه نرسه. 
الگوریتم استخراجش هم جوریه که هر چی جلوتر میریم و ومقدار کمتری از اون حدود 21 میلیون باقی میمونه برای استخراج این استخراج سخت تر میشه و کلی اصطلاح کامپیوتری و ریاضی داره که لازم نیست بدونیم.
پس توکن بیت کوین دقیقا هیچ چیزی نیست الا یک رشته رمز شده که فقط اون مقدار مشخص ازش وجود داره(که ا لبته تا قطعات خیلی کوچیک هم قابل تقسیمه- مثلا میشه یک صد هزارمش رو خرید که واحد پایه اش رو میگن ساتوشی) - مقدار زیادی از این گم شده یعنی توسط افرادی که اوایل برای سرگرمی و به راحتی استخراج میکردن با سهل انگاری گم شد که الگوریتم جوریه که مسیر معکوس نداره که کسی بتونه این گمشده ها رو پیدا کنه. یعنی گم شد برای همیشه از بین میره(این ضعف بزرگیه در مقابل مثلا طلا - کانسپت پیدا کردن گنج بالکل از بین میره تو این حوزه) .
مقداری هم ازش مونده که استخراج بشه که به سختی داره توسط کسانی که برق مفت دارن یا میدزدن انجام میشه که برای کانسپت خود پول اهمیتی نداره این موضوع. البته دستگاه های خاصی هم میخواد که ماینر اسمشونه که الان برای این نوشته مشخصات اونا مهم نیست.
در کل سازنده این پول میخواسته یه پولی با اون مشخصات تولید بشه و بعد تا ابد بچرخه . پس در واقع ارزش افزوده اساسی این پول پس از اتمام استخراج تازه شروع میشه. اهمیت بنیادی این پول اینه که در دنیایی که همه چیز با یک کلیک اتفاق می افته انتقال پول هم میتونه به همین راحتی انجام بشه. حالا کلی ملاحظات جامعه شناختی و آزادیخواهانه و غیره هم پشت داستان هست که بعدا براش ساخته شدن.
این شبکه ای که بستر انتقال این توکن یا پوله بهش میگن بلاک چین. مبتنی بر این ایده است که یه هکر نهایتا بتونه درصد کمی از این افراد تایید کننده نقل و انتقال رو هک کنه پس اجماع اکثریت معیار اینه که این انتقال انجام شده یا خیر. یعنی مثلا صد هزار نود یا گره یا کامپیوتر سراسر دنیا هستن که نهایتا یه هکر یا یه کشور زورگو یا هر کسی بتونه مثلا هزار تاشون یه جوری در اختیار بگیره وقتی 99 هزار دیگه تایید کنن یه تبادل رو نظر این هزار تا خودبخود بی تاثیره و این تضمین کننده امنیت و صحت نقل و انتقالات در این شبکه است.
امیدوارم اندکی موضوع روشن شده باشه.

قصد ترجمه+

این بار دیگه واقعا تصمیم گرفتم و متعهدم که یه کتاب ترجمه کنم. از امروز استارت رو میزنم و احتمالا وقتی آماده چاپ بشه اسمشو میگم. ولی شرحیه بر فلسفه هایدگر . کلا پروژه ای که برای خودم تعریف کردم آوردن فلسفه به زندگیه. نمیفهمم شما هر چقدر هم هگل و نیچه و هایدگر و کانت و ارسطو بخونی ولی همون آدم قبلی باشی معنیش چیه. دنبال همون زندگی حقارت بار مبتنی بر تلاش برای بقا و یا افزایش پول باشی ولی کلی اسم سلمبه و قلمبه بلد باشی که در بحث های بی ثمر شرکت کنی که چی بشه. بالاخره فلسفه میخونی و یادمیگیری که در زندگیت مسیر درست رو بری نه اینکه فقط بعنوان زیورآلات بی ثمر به خودت آویزون کنی. 

نیاز دارم که با دقتی گادامر وار وقتی میگفت هگل را باید هجی کنیم کتاب رو بفهمم و بخونم و بادقتی در حد توانم و بیشتر به فارسی سلیس و مفهوم برگردان رو انجام بدم. برای من قطعا مفاید مادی هم خواهد داشت این موضوع ولی بیشتر دنبال ثمر دادن هستم در خود همون حوزه.

الباقیات الصالحات

توییتر ورزش و سایر

قبول دارم خیلی دیر شروع کردم که باشگاهی ورزش کنم. همیشه خودم واسه خودم ورزش میکردم و البته خوب سرفرم هم بودم. ولی الان دقیقا پنج سال و دو ماهه بدون وقفه ورزش میکنم که سه سال و نیمش جودو بوده. دیگه به دان یک رسیدم و البته یه مسابقه استانی رو هم سوم شدم. اولین مسابقه جودوی عمرم و دومین مسابقه ورزشی مهم کل عمرم. با کسانی مسابقه دادم که اقلا ۱۵ سال از من کوچک تر بودن. عالی بود همه چیز. تمریناتم جواب داد و منبعد در حال بهتر شدن خواهم بود. 

توییتر رو هم دیر شروع کردم. بنظرم خوب میاد فعلا .به محض اینکه ازش خوشم نیاد ترکش میکنم. مهم نیست. کلا غرزدن خوبه و توییتر جای مناسبیه برای اینکار. برای من که سالهاست تنها موندم و جزیره ای زندگی میکنم بنظر خوب میاد.

کتاب خوندنم دیگه داره خوب میشه. چند زبونه بودن محاسن زیادی داره و معایب کم. حالا وقتشه که محاسنش رو تا زنده ام ازشون لذت ببرم. جامعه رو دوش آدم میذاره که بیشتر بخواه. باشه بابا. ولی اول اولویت هام بعد اولویت هات.

عزت زیاد

چه فرصتهایی که از دست میدهیم

در این فاصله کوتاه میان دو هیچ زمان زیادی برای زندگی نداریم. اگر هیچ تاس بدی نیاوریم مدت محدودی هستیم که با تغذیه و ورزش خوب و مدیریت عادت ها شاید اندکی بیش از اندکی باشد. فرصت هایی که چون لمحه ای از ابدیت بر ما ظاهر میشوند و ما با ننوشتن آن افکار را از دست میدهیم براستی تاسف آور است. نمیدانم چرا نمینویسیم یا چرا نمینویسم. مگر گذشتگان چقدر وقت داشتند که ما نداریم. این غم نان را که همه داشته اند و آنان که نداشته اند بیگمان بهره بیشتری از زندگی نبرده اند. عالمی دیگر در کار نیست و آدمی دیگر از من ساخته نمیشود همینم که باید این چند صباح را بهبود بدهم. 

موضوعات موردعلاقه ام را به مرور در این یادداشت ها مینویسم و مینویسم تا چه اندازه رفته ام و چه اندازه بیشتر خواهم رفت. از دم دست ترین شروع کنم.

ادبیات روس را خیلی کم میشناسم و البته در ذهن من با داستایفسکی پیوند خورده. در اواخر دهه دوم زندگیم تقریبا اکثر آثار داستایفسکی رو خوندم و الان از هر کدام شاید یک جمله در ذهنم نمانده است. اگر اثری داشته اند در ساخت شخصیت کنونی من نقششونو گذاشتن و دیگر از خودشان اثری نیست. بزودی باید همه رو بخونم با جزییات و یادداشت برداری. 

فرصتی دست داد تا جنگ و صلح رو شروع کنم و در چهل سالگی بالاخره خوندمش. یعنی دیگه اخراشم . بعدش برنامه ام آناکارنیناس و شاید یکی دوتا اثر دیگه. 

کتاب از کتاب رهایی نداریم رو که میخوندم قاه قاه میخندیدم. چقدر اینایی که عشق کتاب دارن شبیه همن. مجموعه گفتگوهای امبرتو اکوی نازنین و ژان کلود کاریر که داماد ایرانی ها هم هست از قضا. در باره کتابه کلا. داشتن کتاب و خریدن و خوندن و فروختن و سوختن و .... خلاصه همه راه ها به کتاب ختم میشه. کتاب یه دفعه موجودیتی جادویی میگیره فراتر از صرفا محتواش. خودش فی نفسه تبدیل به یه موجود جدا میشه با زندگی جدای خودش. و کتابخون ها که انگار از یک سیاره دیگه اومدن. امبرتو اکو هم مثل من تا چهل سالگی جنگ و صلحو نخونده بود. وقت نشده دیگه. حق داشته بنده خدا.

اینکه راحت در مورد کتابهایی که نخوندن سخنرانی کردن دیگه از همه بامزه تر بود. برای من هم بندرت پیش اومده و بعدش حس تقلب بهم دست داده ولی در اولین فرصت خوندمش که اگه کسی دابل چک کرد گیر نیافتم. و البته یکبار توی چت با یه خارجی گیر افتادم و خیلی خجالت کشیدم البته راجع به فیلم بود نه کتاب.

حالا عادت بدی که من دارم اینه که چند کتابو همزمان میخونم. دوست ندارم یه کتابو بخونم و تموم بشه انگار بخوام رکورد بزنم. کلی کتاب نیمه دارم که دارم همزمام پیش میبرم. ولی درکل سرعت خوندنم ثابته. مشکلم اینه که به چند زبان میخونم. این خیلی سرعتمو گرفته. انگلیسی و آلمانیم دیگه به سرعت طبیعی رسیدن شاید کمی از فارسی کند تر ولی ایتالیایی و فرانسه نه. بارها باید به دیکسیونر مراجعه کنم و بعد در هزارتوی واژه ها گم میشم. واژه هایی که منو دیوانه میکنن. از یک واژه به یکی دیگه و بعد از ناکجا سر درمیارم. همینجور میرم و میرم. حالا این مدخلی باشه برای ذکر علاقه ام  به زبانشناسی که در پستهای بعدی شاید بهش برسم.

فعلا شاد باشیم. 

تصمیم کبری

بالاخره گوسفندم رو قورت دادم و تصمیم گرفتم. تصمیم بزرگ در 40 سالگی که بنویسم. شبح ایده ها (نه همه ایده ها) رو شاید اینجا بنویسم ولی در جای دیگری بصورت مفصل تر و منسجم تر مینویسم به امید اینکه روزی چاپ بشه. هر چی هست در مورد فلسفه است و روان وانسان و جهان. در مورد قانون های طبیعت و قانون هایی که انسان ها دارند و تحلیل زبان و خلاصه هر چیزی که در این سالیان سال در ذهن من چرخیده و جاهایی به زبان اومده و جاهایی نیومده. 

مطالعاتم رو منسجم تر میکنه و تصمیم دارم که بصورت منظم یادداشت بردارم کاری که هیچگاه نکردم. ضرورتش هم درونیه. یعنی فکر میکنم که این یافته ها متعلق به من هستند و نه نتیجه مطالعاتم . باید نوشته بشن و بمونن شاید روزی نسل های اینده بخونن. بهر حال مصمم هستم و انجام هم میدم. شاید گزارشش اینجا خیلی منسجم نباشه ولی قطعا کار خودم خواهد بود.

شاد باشید

راه های ارتباطی

بعد از مدتها نظرات وبلاگ رو باز میکنم . کلی سوال و نظر تخصصی هست ولی بصورت خصوصی گذاشتن و اینکه هیچ راه ارتباطی ای هم مشخص نکردن که من چجور به یک کامنت خصوصی میتونم جواب بدم بدون داشتن ایمیل یا ادرس وبلاگ یا هر چیز دیگه....

موید باشید

ضرورت

نمیدونم هنوز این وبلاگ مخاطب داره یا نه. ولی نویسنده اش به ضرورت به مرحله ای رسیده که یافته هایی خاص خودش را دارد و اگر تنبلی بگذارد باید بصورت جدی بنویسد. 

در هر صورت ترکیبی از علوم موجود روانکاوی و علم اجتماع انسان ها و علوم فرسخت دیگر همچون ریاضیات و منطق(اگر همه اینها را با تسامح علم یا دانش بنامیم) منجر به مشاهده الزاماتی شده است که مشاهداتی هستند که به زعم نویسنده تاکنون در جایی به نگارش در نیامده اند. باید زبانی درخور و زمانی در خور بیابم که بتوان قلم بفرسایم در باب آنها. 

ولی اگر بصورت خلاصه بخواهم شرحی کلی بدهم همه مطلب حول انسان و اجتماعات انسانی میگردد و تربیت انسان چه در مرحله اسیب شناختی و چه در مراحل دیگر و در سطوح مختلف. بهر حال نگارنده معتقد است که هر گونه دانش نهایتا باید بتواند بصورت سودمندی بر کیفیت زندگی انسان وانسان ها اثر بگذارد و دانش انتزاعی فقط برای خودش توهمی بیش نیست. یا شاید ما باید بگردیم و کاربردی از آن را در زندگی انسان به زعم بنده سرگشته امروزی بیابیم کما اینکه گذشتگان شاید سرگشته تر هم بوده اند .

 

بابک فر....

بنده خدا مرد. نی قلیون بود. ولی ظاهرا تورنتو که زندگی میکرد بعد ازدواجش به هر دلیلی تصمیم میگیره فیتنس یا بدنسازی کار کنه. و طی یک سال و نیم به سیکس پک هم میرسه. دقیقا دو روز بعد از رسیدن به سیکس پک سرطانش مشخص میشه .

ایام لیسانس اعتراف میکنم اصلا ازش خوشم نمیومد. به نظر من و خیلیا یه متقلب بود که بر خورده بود وسط المپیادیا.وقتی محمود با اون ذهن عجیبش نتونسته بود جهانی بره این رفته بود و یه برنز هم گرفته بود. درست یا غلط بوده نمیدونم و مرا با آن هیچ کار نیست. فقط میدیدم که کلا از هر کسی استفاده میکرد که به نمره اش برسه. رودار بود و راحت.

اگر چه دوران دانشگاه ازش خوشم نمیومد اما بعد از خوندن پست های فیسبوکش بشدت منو تکون داد.صداقتی بی پرده. مواجهه یک انسان موفق که فصل چیدن میوه هاش بود با مرگ و تسلیم شدنش. یه جایی مینویسه که سلولهای سرطانی من فکر میکنن بردن در حالی که بردن اونا دقیقا نابود شدنشونه. از این ادم انتظار همچین دیدی نداشتم. بهر صورت خیلی به پستاش سر میزنم و میخونم و میفهمم که قضاوت های قدیمی ما در مورد ادما میتونن بالکل غلط باشن.

روانش شاد .