چه شب چه روز
دست به سیاه و سفید نمی زنم
می گذارم آینه
در کدورت کم میلی ام
کسل بماند
می گذارم کتابها
مثل قا بها مثل قا لیها
خاک بخورند
می گذارم پرده ها
مثل پنجره ها
بسته بمانند
و شعرها
سر بکوبند و بمیرند
تا دلخوشی دفترم مچاله شود
می گذارم
واژه ها یی که بوی تو می دهند
از کنار نا نوشتنم بگذ رند
وقتی تو نیستی
وقتی قرار است نباشی
ماندن
تنها بی تا بی مردن است
و می دانم
همین روزها
همسایه ای آرزوهای مرا
در ملا لت ملا فه ای
تنگ می پیچد. . .
سلام
دلم برات تنگ شده بود
من آپم بیا نظراتم بگو
می دانم ،
زندگی جاری است ..
اما میل زیستن در من مرده است ..
می گذارم تا نسیم کم کم از
میان انگشتان زندگی نوازش کند
زوحم را ...
بی آنکه اشتیاقی در من بشکفد ...
سلام . ممنون و سپاسگزارم از حضور تون ..
شعر بسیار زیبایی انتخاب کرده بودید ....
مرسی از حضور سبزتون...
و ممنون از شعر قشنگترتون
عالی بود .. مثه همیشه سلیقه تون از انتخاب شعر های عمتون حرف نداشت ...
لطف داری ساره جان...
وقتی تو نیستی
وقتی قرار است نباشی
ماندن
تنها بی تا بی مردن است
و می دانم
همین روزها
همسایه ای آرزوهای مرا
در ملا لت ملا فه ای
تنگ می پیچد. . .
خیلی قشنگ بود
مخصوصا این تیکه آخرش
چقدر وبلاگت قشنگه!
از یک پسر این همه سلیقه بعیده!
عشق قصه ای نیست که با یکی بود یکی نبود آغاز بشه
عشق کلاغی بود که هرگز به خونه اش نرسید .
آپم عزیزم بیا
میام حتما...
شاهکار بود
ولنتاین مبارک
مرسی..

منم به تو تبریک میگم آهوی عزیز