قبل از نوروز، خونه یه دوست بودم که داداشش از دوستای قدیم عمو مهرداد بود، همه چی به هم ریخته بود، انگار یه زلزله 9 ریشتری اونجا اومده بود مثلا داشتن گردگیری و خونه تکانی می کردن، یه کمد قراضه هم اون طرف بود که مملو از خرت و پرت و وسایل قدیمی و عهد عتیق بود. خلاصه من و دوستم از سر کنجکاوی(فضولی) رفتیم سراغ این کمد که جزو طرح انهدام و پاکسازی قبل عید قرار گرفته بود...! درش رو که باز کردیم صدای همه در اومد که بقیه وسایل آلوده میشن..! ولی من یه چیزی اون تو پیدا کردم که واسم اندازه یه گنج ارزش داشت....؟
یه دفتر خاطرات کهنه و پاره پوره که روش با خط زیبایی نوشته بود: "مهرداد محمدی".
آره.... دفتر خاطرات عمو مهرداد بود که فک کنم سال 75-74 موقع فارغ التحصیلی هر صفحه اش با خط و شعر یکی از دوستای شاعر عمو مهرداد پر شده بود، از دوستم دفتر رو گرفتم و فروردین که مهرداد اومده بود سر بزنه دفتر رو نشونش دادم اگه میدونستم این همه ناراحت میشه عمراً اگه این کارو می کردم ولی کار از کار گذشته بود با خط به خطش خاطره داشت.. آخر سر هم دفتر رو به من هدیه داد (یعنی اگه نمیداد جنــــگ جهانی سوم اتفاق می اُفتــــاد....!!) یه هدیه اجباری محترمانه.
بیچاره مهرداد خاطراتشم مثل عمرش به یغما رفتن....
یکی از شعرهای علی (داداش مهرداده) هم اونجا بود که براتون اینجا گذاشتم.
آسمان ابریست اما میل باریدن ندارد
ماه نیز امشب – خلاف دیشبش – دیدن ندارد
***
باغ من !امشب چه رفته بر تمشک سرخ لبهات
مثل شبهای گذشته دیدن و چیدن ندارد
***
یا همین مویت که عطر هرشبش تا ماه می رفت
امشب اما – رفته در خویش است و – بوئیدن ندارد
***
چشمهایت هم که روزی از شراب آکنده بودند
حال هر یک: خمره ای خالی که نوشیدن ندارد
***
دستهای اطلسی گونت چرا نیلوفرانه
بر در و دیوارم امشب نای پیچیدن ندارد؟
***
آبشار گیسوانت نیز چندی می شود که
بر کویر شانه هایم میل پاشیدن ندارد
***
ماه من ! حرفی بزن ، حاشا مکن ، از روت پیداست
یک ستاره در شب چشمت درخشیدن ندارد
***
با که می گفتم خدایا جز همین سایه کسی نیست
پس خیالاتی شدم من ، سایه پرسیدن ندارد
***
باز هم چشم من و کابوس و رویا و توهم
باز این بیچاره امشب قصد خوابیدن ندارد