کلاغ جان …
قصه من به سر رسید …
سوار شو …
تو را هم تا خانهات می رسانم
*************************************
متن از مهرداد نیست..
فقط من مدتی نیستم!
نمیدونم چقـــــدر.......
کو همنفسی که بوی درد آید از او
صد پاره دلی که آه سرد آید از او
می سوزم و لب نمی گشایم که مباد
آهــــی کشم و دلی به درد آید از او
هر چند این وبلاگ را صرفا برای شعرهای مهرداد می نویسم امّــا...
باید بگم:
خسته ام از این همه افکار یخ بسته و قلبم بدرد می آید گاهی که مقایسه می کنم اندیشه های خوب را با برخی سنت هایی که مملو از تحجرند!
دوستی برام نوشته بود:
"جایی می رسد که آدم دست به خودکشی می زند
البته نه اینکه تیغ بردارد و رگش را بزند
نه...!!
قیــــد احســـاس را میـــــزند"
براستی که حق با فلانی بود که می گفت:
هرجا درخت بلوطی روئیده، زندگی سخت تر است"
پ.ن:
اینجا لازم می بینم از دوستای نازنینی همچون *همایون*حسن*و مهندس جعفر عزیزم تشکر و یادی کنم به خاطر همه چی
_____________دلمان بس ناجوانمردانه تنگ است!_______________
میخوام از میان این همه تلنبار حرفای نگفته تو یه پست نامه ای رو که مهرداد چند وقت پیش برام نوشت رو براتون بذارم.. همون نامه ای که علی یکسره پارازیت می انداخت و نمیذاشت مهرداد با حوصله بنویسه نشسته بود پشت سیستم و همش آهنگ میذاشت که مهرداد ناخودآگاه خالقی (آهنگ) رو همراهی میکرد.. --راستی تا حالا نگفتم که مهرداد صدایی دلنشین و ملکوتی داره !! واقعاً..--
خلاصه فک نکنین این نامه تو 5 دقیقه نوشته شده هااااا.. از ساعت یک ظهر تا هفت عصر مهرداد یه خورده از اینو نوشته، رفته رو فاز آهنگ بعدش یه خورده از خاطرات و خنده و چایی و کیک و حتی تحلیل و مقایسه شعر های منزوی با حافظ و یه فضای عرفانی و .. و گاهاً نوشتن چیزهایی برای سروناز..! و همه اینا بطور متناوب شده بود برنامه اون روزش که مثلا وقتش رو واسه خودم رزرو کرده بودم...
به محض اینکه اسکن کنم میذارم...
اول اینکه میخوام بابت این همه تاخیر در ارسال یه پست از همگی عذر خواهی کنم.. این روزها نمیدونم چرا منم پاییزی شدم!! یه ماهه هرچی میخوام یکی از اون همه مطالبی که در نظر گرفتمو بنویسم نمیشه.. حتی نتونستم از دیدار با مهرداد عزیز براتون بنویسم.. که یه عالمه برام لذت بخش بود..(جاتون خالی)
فردا هم که دارم میرم همدان و تا یه هفته نیستم.. اینا هم کشتن ما رو با این دوره هاشون..
بزودی میام و مینویسم..
فعلا..
راستش من که سالی دو ـ سه بار بیشتر سعادت دیدار عمو مهرداد رو ندارم.. و معمولا تا مجبور نشه از پایتخت دل نمی کنه.. دیگه همه به مشغله شدید و متعاقبا دوری و غربت مهرداد عادت کردن.. اینه که اگه صداشو از رادیو بشنوم و یا جایی مصاحبه ای داشته باشه منو بی نهایت خوشحال می کنه!!
اخیرا هم یه مصاحبه با پایگاه خبری حوزه هنری داشته که خودمم الان فرصت کردم برم و بخونمش..
الان می خواستم برم یکی از شعرهای عمو مهرداد رو بیارم بذارم واسه یه پست جدید اما هرچی گشتم چیزی که به حال و هوای الانم بخوره رو بدست نیاوردم!! ....
اگه امتحان داشته باشی ظرف ۵ دقیقه میگن برگه ها بالا عقربه ساعت چنان دور بر میداره انگار دنبالش کردن!!.... اما اگه دلت بگیره - مث الان من - اینقدر وقت کش میاد که میشه ۱۶ بار تموم خاطراتت زندگیت رو مرور کنی . . اصلاْ کاش وقتی دلم میگیره امتحان داشتم!!!
از همه بدتر این مگسیه که داره در ارتفاع غیر مجاز تو اتاقم جولان میده.. خیلی دارم مراعاتشو میکنم انگار ویلبر رایته و اولین پروازشه!... برم دخلشو بیارم.. خوبه عقاب نشده.. بی جنبه....!!
اصلاْ من چرا یدفه اینجوری شدم!؟؟