یعنی این همه بعد ازظهر ناتمام
که نه خواب و نه بیدار
گوشه گوشه ی این سقف را
نگاه می کنم ، از بر شده ام
بی دلیل است ؟
یعنی هزار بار
“ بنان ” گوش می کنم
هزار بار این ضبط صوت قدیمی را
مجبور به تکرار کلمات کوتاهی می کنم
بی دلیل است ؟
یعنی این همه آدم بی خبر از حوالی خیال من
که مثل دیوانه های دوره گرد
نگاهم می کنند
این همه کوچه و خیابان
که خلوت آخر شب
به صدای آرام گریه هایم خو کرده اند …
نمی دانند
دلیلی برای دوستی من و
هوای خیس اسفند ماه هست
وگرنه کدام آدم عاقلی
شب و روز خدا را
به سمت جایی که هیچ جا نیست
راه می رود و
پشت سرش را هم نگاه نمی کند
یعنی مدام بغض باریده را تازه کردن
مدام ، دنبال بهانه ای برای گریستن ، گشتن
مدام ، آواز “ بنان ” شنیدن
مدام ، آن عکس قدیمی را
“ که جز تصوّر معصومی از تو نیست ”
نگاه کردن
هی گوش به زنگ
تمام بعدازظهر ها را
ــ نه خواب و نه بیدار ــ
سر کردن
بی دلیل است ؟
که تو
آن سوی دسترس همه ی صداها
به سمتِ ساکتِ حال و روز من
باز نیایی ؟
تا مثل جنازه ای در باد
ثانیه ثانیه بپوسم
یعنی …
نزدیک تر به من ز منی دورتر اگـــــر
نزدیک تر ز تو به تو مهجــورتر اگــر
حتی زمـــــانه بیش از این هم بخواهدم
محو جمــال چشـــم توام ، کــورتر اگر
سنگین تر از همــیشه و مغـرورتر اگــر