رو کرده به چشم تو این مرد زمستانی
جایی مگرش بخشی زان کلبه نورانی
رو کرده که تا شاید با هرم تماشایت
نظاره سردش را در خویش بپیچانی
رو کرده به تو آری ای مامن ناچاری
تا جان دهی اش باری آنگونه که می دانی
شب شعر سیاهش را با خواب تو می خواند
ای غلغله خورشید در چشم تو زندانی
من سردم و خاموشم من شهر فراموشم
پا تا سرم آغوشم ای خواب چراغانی
تو آن دم موعودی آن فرصت دیگر بار
در من – من متروک آماده ویرانی-
معجونی از آدم.گل.آرامش و طوفانی
تلفیقی از عصیان.عشق.تردیدی و ایمانی
آن "آنِ" غزل آور آن جان پری پیکر
سر حلقه خاتونان بانوی غزالائی
حتی ز گل نرگس تنپوش نمی شاید
بر شوکت بالایت جز جامه عریانی
ای هر چه پرنده هست با شوق نفسهایت
در صحن دهان تو مشغول غزلخوانی
وی هر چه فرشته هست با شرم تب آلودی
دل داده به یکدیگر در چشم تو پنهانی
کی می رسد آن لحظه آن دم ، دم دور از من
تا سر رسد آری آه این حسرت طولانی
مانا! به خدا سوگند جز با تو نمی ماند
این ماهی افتاده در حوض پریشانی
مانا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! آهان یادم اومد بهم گفتی کی بوده
به منم سر بزن آپم نظراتم بگو
آره خودشه...
باحال بود
به نظرم این مانا یه چیزی تو مایه های حافظا و سعدیا هستش
شعر قشنگی بود
مانا یه معشوقه است...!
مرسی از حضور شما در وب حقیر بنده...ممنون از شعر زیبای شما...وب بسیار زیبا و دلنشینی دارید...درسته کم کم دیگه تارهای شپید مو نمایان خواهد شد...دلت شاد...
گاهی برخی از برکات خداوند با شکستن تمامی شیشه ها وارد می گردند . . .
سلام وب خوبی داری اگه باتبادل لینک موافقی خبرم کن
قشنگ بووووود....مرسیییییی
سلام
چرا خبرم نکردین که آپ کردین!!
مثل همیشه زیبا بود
سلام
شعر زیبایی بود
در مورد مانا ی توضیح کوچیک میدی
اگه عمو مهرداد اجازه بده .. حتماْ
از همان روزى که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزى که فرزندان " آدم "
زهر تلخ دشمنى در خونشان جوشید
آدمیت مرد!
گرچه " آدم " زنده بود....
از همان روزى که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزى که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود....
بعد دنیا هى پر از آدم شد و این آسیاب
گشت گشت
قرن ها از مرگ " آدم " هم گذشت
اى دریغا...
آدمیت برنگشت!!
امیری به شاهزاده گفت: من عاشق تو هستم.
شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست.
شاهزاده گفت: عاشق نیستی... عاشق به غیر نظر نمی کند.
اون موقع که پدرم منو آق کرد
هیچ وقت فکر نمیکردم
رو تختای آسایشگاه سالمندان بخوابم
سلام..
خیلی قشنگ بووود...
منم آپم بهم سر بزن خوشحال میشم
سایه ها محصول پشت کردن دیوارها به آفتابند گستاخی دیوارها را تکرار نکنیم تا آفتابی بمانیم
خیییلی قشنگه...
مرسی فرگل جون...
روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد.
تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت:
من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم. در حقیقت من آن را زنده می کنم. حال چطور درامد سالانه ی من یک صدم شماست..
جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درامدت ۱۰۰برابر شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!
سلام..
زیبا بووود..
من آپم خوشحال میشم بیای و نظرتو بگی
سلام...
قشنگ بوود..
منم آپم بیا و نظرتم بگو
مانا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱
معشوقه ی زیباییه...احتمالا!که جنابتان این همه برایش غش و ضعف می روید...!
اما خیلی خوب احساستو در لفاف واژه های اتشین پنهون می کنی...افرین!
باید افتخارکنیم به خاطرداشتن دوستی این چنینی!
کجاس اون ایکن کندن موها.. کچلمون کردن..
شعــــــرهای اینجا از مهرداد محمدی هستن و من فقط نویستده ام