به خـــــــــواب می روم ...
اتاق
بوی اتفاق می دهد
نگاه می کنی
و پیش چشم های روشن تو باز
ــ آن دو سبز میزبان نواز ــ
تازه می شوم
تو حرف می زنی
سکوت می کنم
تمام ، گوش می شوم
و دل به جویبار جمله های تو
ــ به آن تکلم زلال ــ
می دهم
دوباره صبح
شب قشنگ با تو بودن مرا
تباه می کند
تو می روی و آفتاب
روز روشن مرا
سیـاه می کند
سلام
چقده این شعره خوشگل بود
مخصوصا آخرش
تو میروی و آفتاب
روز روشن من را سیاه میکند !!!
بی نظیر بود
خییییییییییییییییییییییییییلی خشگله
سلام
تعبیر آخرشو خیلی دوست داشتم
زیبا بود
موفق باشید و مستدام
حالا یعنی طرف انقدر آفتاب بوده که با اومدنش شبتون رو هم روز کرده؟
وای خوش به حالش
زیبا بود مخصوصا با رفتنش هم روزتون رو تاریک کرده
سلام
بسیار زیبا بود...برقرار باشید
کاش دنیا
یکبار هم که شده
بازیش را به ما می باخت
مگر چه لذتی دارد
این بردهای تکراری برایش؟!...
مرسی داداشی شما لطف داری
با سپاس که به من سر زدین .
همیشه از شعرهاتو در وبلاگ هفت سنگ استفاده بردم ...
موفق باشید .
مرسی زینب خانوم..
تو می روی و آفتاب
روز روشن مرا سیاه میکند
درود به شما دوست عزیز....فوق العاده بود
شاد و سربلند باشید
ممنونم مستانه عزیز..
موید و پیروز باشی
سلام وخسته نباشید
خیلی شعرقشنگی بود
ممنون از اپ دیتتون
ولی این اسکن چی شد؟
گذاشتم..

چرا عصبانی میشی حالا!
سلام
شعربسیار زیبایی سرودید
عالی بود
پشت این پنجره جز هیچ بزرگ،هیچی نیست...
قصه اینجاست که باید بود،باید خواند..
پشت این پنجره ها باز هم باید ماند...
ونباید که گریست...
باید زیست...
سلام کاوه شهر زیبایی بووووود....
نکنه من چی؟! نه من نه!
درگیرم...درگیر درس و امتحان و... و....و....!
ایشالا این روزای درگیریم تموم شه...زود زود بیام
بابا چه کرده این شعر



تابلوئه عاشق شدی کاوه خان ..
تابلوئه
فقط مراقب باش از این عاشقیت یه دفعه سر از کویر در نیاری هااااااااااااااااااااااااااااا
قشنگ بود
راستی ما پروانه های در حال پرواز تو بلاگتیم برادر
چه می کنند این پرونه هاااااااااااااااابا کاوه خان
یا علی
ساره حرف در نبار واسه من..
نه خبری نشده..
چرا پروانه وبلاگ.. دوستای اینجا در قلب من جا دارن
تکرار می کنم تو را
در پلکهای پیر پنجره ای رو به دریا!
که اشتیاق امواجش،
تا آرامش انگشتان ساحل می خزد!
تو هر لحظه ،
تا شنوایی ِ اتاقم می لغزی!
و در آغوش لبخندی عجیب،
ثبت می شوی!
ای فرشته ی این دریای تازه،
قاب چوبی ِ این پنجره،
حس درخت دارد....!
سلام کاوه عزیز
مرسی به من سر میزنی حضورت زیباست و گرم دوست من
خیلی خوب بود
پستای قبلیت هم خوبن ایول
راستی منم یه وب نوپا دارم که دوست دارم اگه بشه مثل چنتا دوست واقعی دور هم جمع بشیم و تنهایی ها و دلتنگی هارو از هم بگیریم و تا جایی که میتونیم کمک هم باشیم خلاصه اینکه مردونه پشت هم باشیم
واسه این کار حضور دوستای خوبی مثل شما لازمه اگه افتخار بدین خوشحال میشم
حتما..
و با افتخار
مثه همیشه خیلی قشنگ و عالی
بازم مثل همیشه یه انتخاب عالی و یه شعر زیبا.
شاد باشید.
قلب من جایگاه رفیقی است که شقایق ها حسرت آن را می خورند
.
سلام
خوبین؟
کجایین؟کم پیدایی
سلام..
و شکر که سلامتیتونو دوباره بدست آوردین
دلتنگ دیدار تو ام
ای ماه شهر آرای من
ای چشم های روشنت
آیینه ی فردای من
دلتنگ دیدار تو ام
سلام
واقعا نمیخواید آپ کنید
هی میام چک میکنم
پست جدید نذاشتید !
از من یاد بگیرید
دم به دیقه آپ میکنم
خیلی قشنگ بود
کارت درسته...
لطف داری..
دیل لسیدن بهتل از هلگز نلسیدن است!
)
(علی دایی بعد از تصادف
سلام.
تو حرف میزنی
سکوت میکنم
تمام گوش میشوم
و دل به جویبار جمله های تو
به آن _تکلم زلال_ میدهم
چقدر زیباست....
دقیقا مثل همون روزهایی که صدای نازنینش با همان صلابت دلنشین با باز کردن پیچ رادیو بر در و دیوار وجودم جاری میشد...
آخ، که چقدر دلتنگ آن طنین خش دار و تکلم زلالتم....
امیدوارم هرگز تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد...
گوشهایم تا ابد منتظر صدایت میماند نازنینم...
دوستدار شما.
تارا. 24/9/92
عمو مهرداد بخواند لطفا...