هلیا را خواندی ؟!
دیدی من چقدر
بعضی وقت ها “ نادر ” می شوم
دیدی تو چقدر
خودت نیستی
بعضی وقت ها
هی همدیگر را دست کم می گیریم
مادر می گفت :
سنّم بالا بود که تو دنیا آمدی
همین است که شاعر شدی!
البته منظورش چیزی شبیه عقب مانده بود !
یا دیوانه ای که شعر های “ حافظ “ را
مثل آوازهای “ خالقی “
می خواند و گریه می کند
و نمی رود کاری دست و پا کند
اصلاً نرفت کارمند بانک شود
تا پول های مردم را
شماره کند و قیافه بگیرد
[-]
یادت هست؟
“ لورکا “ را بلند بلند می خواندیم :
“ همه ی ما از جنس یک اندوه
از شکل یک ابر
زاده می شویم “
[]
حالا چه فرقی می کند
که من چه کاره ی مملکت باشم
همه اش می گفت :
تو اگر شاعر نبودی
برای خودت چیزی می شدی
مادر ، رویش نشد بگوید:
تو اگر عاشق نبودی …
[]
هیچ فکر کرده ای
چه کاری
نان و آب دارتر از اینکه
مراقب بال پروانه ها باشم !
مراقب تو باشم که سرما نخوری
و هی درد و بلایت را
به جان مرده هایمان بیندازم
شغل ، از این بالاتر
که حواسم به تو باشد
توی برف ها سُر نخوری
که مواظب ضبط صوت باشم
بیدارت نکند
چه می گفتم
کجای این ها شعر بود اصلاً !
چرا هیچی جای خودش نیس و همه چی قاطی پاتی شده؟
این آیکن رو برای شما نذاشتم..!
فقط ازش خوشم میاد...
عاشقانه هایی که برایت مینویسم
مثل آن چای هایی هستند که خورده نمیشوند!
یخ میکنند و باید دور ریخت!
فنجانت را بده دوباره پر کنم
سلام آقا کاوه شعر مهرداد منو غمگین کرد چون شعرای مهرداد همیشه صادقانه هستن و بدون هیچ دروغی
قسمت اولشو خیلی دوس داشتم " هلیا و نادر"
وبعد
مادر ، رویش نشد بگوید:
تو اگر عاشق نبودی …
خیلی زیبا بود همش
شاگرد تنبل ها

دلواپس جریمه هایشان نباشند
خستگی هایم را امشب که بتکانم
فردا مدرسه ها تعطیل اند ....
سلام نوشین جان
نظراتت کمتر از شعر نیستند
عادت کردین به موزون نوشتن دیگه..
تــو چنــان زیبــا شــده ای میــان شعــرهــایــم،
کــه گمــان نکنــم خــودت هــم بــدانــی
ایــن کــه داری مــی خــوانیــش،
خــودِ تــویــی . . .
chandin bar khandamash anham boland boland
sher agar ghashang bashad ba khaneshe boland hese zibaei ro nasibat khahad kard
lezat bordam kaveh gyan
ye 2nya mer30
سلام بیتا جان


شما کم کم دارین کردی یاد میگیرین..
اما من بندری رو در حد دو سه کلمه
که اونم با کردی مشترکه یاد گرفتم...
بابا آدرستو...
باور کن مهردادبارها برام گفته که:
هدف داشتن یه عالمه نظر نیست
همین که کسی بیاید و بخواند و لذت ببرد
و باز منتظر باشد برای بار دیگر تو شعری بگذاری..
این بخش اعظم رسالت این وبلاگه!
سلام
بعضی چیزها را " باید " بنویسیم
نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "
برای اینکه " خفه نشیم "..
حالا چه فرقی می کند
که من چه کاره ی مملکت باشم
همه اش می گفت :
تو اگر شاعر نبودی
برای خودت چیزی می شدی
مادر ، رویش نشد بگوید:
تو اگر عاشق نبودی …
محشره
دست مریزاد........
حیف که وبلاگتونو حذف کردین..
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را
از زنده یاد نجمه زارع
برای "ری-را"ی عزیز
خدای من....نمی دونی خوندن این شعر چه حس خوبی رو در من بوجود آورد....دلم تنگ شده برای این اشعار و شعر و دلتنگی و بلاگ...ولش کن اصلا نمی دونم چی دارم میگم
ممنون ازت...
خوبی مستانه جان؟

چرا اینقدر عجله ای نوشتی..!!
یعنی من اینجوری خوندم متنتونو...!!!!
یادم باشد
انتهای نگاهم را بگذارم و بروم
شاید کسی دل به آخرین نقطه ی نگاهم بسته باشد!
نباید منتظر بماند!
سالم
زیر باران که می روی
دلم می خواد
کاش می ایستادی ....
تا به آب و آتش نزنم !
سلام
سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند.
.
.
سلااااااااااااااااااااااااااام کاوه....
دلم تنگ بود برای تمام شعرهای دنیا وقتی هیچ شعری از مرد شعرهای سارا نمیدیدم...
اردی بهشتت مبارک
آیم هیییییییییییییییییر :)
وقتی نگاهم می کند بادام چشمت
دل را به یغما می بری با ، دام چشمت
سلام بر الــــــــــی...
اردی بهشتتان مبارک
رسیدن به خیر
سلام کاوه جان
وبلاگم راه اندازی شده
لینکت کردم تو هم اگه دوس داری لینکم کن
مرسی
مبارک باشدت
امدم و لذت بردم
مرسی صادق جان
ماهیگیر دلش سوخت...اینبار ماهی بود که از تنهایی قلاب را رها نمیکرد....
سلام و سپاس از حضور شما...
واقعا محشره این شعرها...
و من از اینجا خیلی خوشم اومد و بعد از این هم حتما میام...
و لینک هم شدید...
فقط اینکه من هیچ اشنایی با اینجا ندارم...میتونم نسبت شما با جناب مهرداد محمدی رو بدونم؟و اینکه شما و ایشون رو بهتر بشناسم؟
ممنون
چون توی یکی از نظرات دیدم شما نوشتید که جناب مهرداد خوشحال میشن از نظرات...پس شما چه نسبتی با ایشون دارید وقتی ایشون خودشون نمینویسن...
ممنون
موفق باشید
ولی فوقالعاده این شعرها...
چــه خیــال خــامــی؛
بــرای مــن کــه بــال نــدارم،
رسیــدن بــه تــو کــه آن همــه بــالایــی . . .
سبزمان فرمودین
ایشون عمو مهرداد ما هستن با یه عالمه دوستی و محبت که از روش می باره و کلی حرفااااای دیگه...
مهرتان مستدام
منتـــظر هیــــچ دستی در هیــــچ جای این دنیــــا نبـــاش!
اشک هایت را با دست های خـــودت پــــاک کن...
که همه رهگـــــذرند...!
آدمها و بویناکیِ دنیاهاشان
یکسر
دوزخیست در کتابی
که من آن را
لغتبهلغت
از بَر کردهام
تا رازِ بلندِ انزوا را
دریابم ــ
رازِ عمیقِ چاه را
از ابتذالِ عطش
سلام کاوه جان شعرات عالین
بیا باهم تبادل لینک کنیم
سلام خانم

کجا باید بیام اونوقت..؟!
شوخی بود
مرسی
لینک شدین با افتخار
شغل از این بالاتر که من تا آخر مسئول تمام لبخندها و اشکهایش باشم؟
کار از این مقدس تر که مواظب باشم تمام آبهای دنیا توی دلش تکان نخورد؟
.
.
.
.
+من با این همه لطف کاوه چه کنم آیا؟
خــواب آمــد،
مــرا بــا خــود ببــرد!
امشــب هــم،
نــرفتــم
بــی تــو . . .
شرمنده مان میفرمائید با این همه لطف...
گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شه...
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آروم میگیره...
گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شه...
گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکنه
مراقب بعضی یک ها باشیم !!
در حالی که ناچیزند ، همه چیزند ....
سلام آقا کاوه ی عزیز ببخش از دیر اومدنم
حالتون خوبه؟؟امیدوارم مث شعرای عاشقانه ی شاد خوب باشین ونه مثل شعرهای مهرداد غمگین
هــر شــب،
بــه هــوای دیــدنــت،
از خــوابــی،
آسیمــه دویــده ام بــه خــوابــی دیگــر . . .
سلام نوشین جان
هعـــــــــــــــــــــــــــی
چه قد ساده و قشنگــــــــــــــ
تو اگر شاعر نبودی
برای خودت چیزی می شدی
مادر ، رویش نشد بگوید:
تو اگر عاشق نبودی
شمردن بلد نیستم
دوست داشتن بلدم
و گاهی شده
یکی را دو بار دوست داشته باشم
دو نفر را یک جا!
چه کار می شود کرد؟
دوست داشتن بلدم
شمردن بلد نیستم!...
درودبرشما
وب زیبایی دارین دست مریزاد
قلم رنجه فرموده وسری هم به کلبه ی ترنج خاتون بزنین
شاعربمانید
سلام الهام عزیز
لطف کردی و خوش اومدی
فقط یه وقت با اون یکی الهاممون اشتباه نشیا....
برای دلم دعا کنید...
دلم خواب بی کابوس می خواهد...
کمی سکوت...
فقط همین!
عصر یخبندان همین عمر من است!
بس که نگاهم نمی کنی
یک نظر از تو تمام این یخ ها را آب می کند...
عشــــــــــق
برای درخت هـــــــــا
همیشـــــــــه نا فرجام استــــــ !
به آسمان هم که برسند
به هم نمی رســـــــــــــــــند
مگر تبرهـــــــــا کاری کنند !!!!!
خسته ام...
مثل برگی که هوس پاییز کرده باشد!
سرم را در تاریکی گودالها فرو میبرم لباس سکوت بر تن میکنم و دیگر به
تو نمیگویم بمان ..کنار میروم تا راه زندگی خود را به تنهایی طی کنی
میفهمم اما وانمود به نفهمیدن میکنم
حس را در خودم میکشم عشق را سرکوب میکنم
تا با تنهایی خود خوش باشی !!
بیخود از سفر مگوی
شاخهای کنار پنجرهست
با شکوفههاش
باش!
پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه، برق کوچکی از تاج او
هر ستاره،پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او، آسمان
نقشِ روی دامن او، کهکشان
رعد و برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان، نعره ی توفنده اش
دکمه ی پیراهن او ، آفتاب
برق تیغ و خنجر او ، ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خـــــدا ، در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان ، دور از زمین
بود ، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم ، از خود ، از خدا
از زمین ، از آسمان ، از ابرها
زود می گفتند:این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی ،جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است
تا ببندی چشم کورت می کند
تا شدی نزدیک ، دورت می کند
کج گشودی دست ، سنگت می کند
کج نهادی پای ، لنگت می کند
تا خطا کردی ، عذابت می کند
در میان آتش ، آبت می کند...
با همین قصه ، دلم مشغول بود
خواب هایم ، خواب دیو و غول بود
خوب می دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله های سر کشم
در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم بارانِ گُرزِ آتشین
محو می شد نعره هایم ، بی صدا
در طنین خنده ی خشمِ خدا...
نیّت من ، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم ، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرســــــه
تلخ ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حلِّ صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرفِ فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه ، در یک روستا
خانه ای دیدم ، خوب و آشنا
زود پرسیدم : پدر ، اینجا کجاست؟
گفت: اینجا خانه ی خوب خداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
با وضویی ، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفت و گویی تازه کرد
گفتمش: پس آن خدای خشمگین
خانه اش این جاست؟ این جا ، در زمین؟
گفت : آری، خانه ی او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهرِ مهربانِ مادر است
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر ما با دوست، معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهریِ او هم نشان دوستی است...
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی ، از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آ ن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود
می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان درباره گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره ، صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا:
«پیش از این ها فکر می کردم خدا...»
این شعر خیلی کوتاه تقدیم به آقا کاوه ی عزیز ما
جار و جنجال گنجشکها
بر سر خُـرده ای نان؛
در رگانم...
باور کنید که فراموشش کرده ام ...
اما نمی دانم چرا ...
بعضی وقت ها ...
همین که اسمش را می شنوم ...
بی اختیار خاطره از چشمم فرو می ریزد .!.!.!
انگشتانم را درو می کنند
تا فصل انگور را
نشنیده بگیرم
به این زودی ها خمار تو
از چشمم نمی پرد
اما بگو
تا شرابِ نگاهت
چند خوشۀ پروین راه است؟
درودبرشما
ممنون بخاطر نگاه گرم وحضور سبزتون
(هیچ الهام خانومی این الهام نمیشه!چه نوشابه ای برای خودم باز کردما!)
راستی اون شعربسیار زیبا که برام کامنت..از سروده های خودتون بود؟
...
زلال نگاهتان بارانی
هر که باران باشد
روی چشم همه پنجرهها جا دارد...
سلام الهام جان
نخیر متاسفانه من فقط میتونم شاعرا رو دوست داشته باشم و خودم بشدت بی ثمرم...!!
گاهی باید آرزوهایـــت را مثل قاصدک بگذاری
کف دست و بسپاریشان به دســت باد
تا بــروند و سهم دیگران شوند….
شعرهای مهرداد واقعا قشنگن و به بارها خواندن می ارزن و البته اگه بشه با صدای خودشون به بارها و بارها گوش دادن.
تو نظرات برا یکی از بچه ها یه چیزی درباره ی بهار نوشته بودین و اینقد خوب بود که بیدار موندم که بیام این وب رو سر بزنم.
روزهاتون شاعرانه
کاش میشد که بگویی: باران
و ببارد باران...
لطف شماست
در مورد صداشون هم باید عرض کنم یه شب تا صبح با هم بودیم و اینقدر حرف و حدیث و درد دل پیش اومد که تازه ظهر روز بعدش فهمیدم ای دل غافل مهرداد رفت و صداشو برام جا نگذاشت..!!
به قول خودش انشالله دفعه بعد حتــــــــــــــــماً
بهــار
ادامــه پیــراهــن تــوســت
کــه روزی میــان گــل هــا وزیــده اســت . . .
مهربانـــم !
شرمنــده ام
کــه هیچ وقت، مهربانــی هایت را منتشـــر نکردم
امـا تــا دلــت بخواهد گلایـه هـا را “پست” کردم
… و غریبه هــا “لایک” زدند …
… کــاش می توانستم
صدای تــو را بنویسم!
چکه میکنـند
لحظههای من
بدون تو...
سلام به شما و عموی بزرگوارتون
شعرهامو پشت هم اپ کردم توی یه پست
میتونید تشریف بیارید
خوشحال میشم
سلام دریا رو به جناب مهرداد هم برسونید
سلام
من اینقدر به مهرداد علاقه مندم لینکش کردم
دوس داری لینکم کن
تمام آسمان اگر
بغض شود
و سی و یک زمستان
آنی بر سرم آوار ،
باز هم شکوفه می کنم
هزار بار
از باور بهار.
لطف داری
لینک شدین رسول جان
با خوندن این نوشته دوقطره اشک داغ از چشام چکید
همین
و سپید است
شعر من
که از چشمان تو سرچشمه می گیرد...
سلام!
این مهرداد کیست که عالم هم دیوونهاوست؟
یادت هست؟
“ لورکا “ را بلند بلند می خواندیم :
“ همه ی ما از جنس یک اندوه
از شکل یک ابر
زاده می شویم “
این قسمت برای من یه حس خاصی داشت
درود برمهردادنازنینم
سلام!
یلی است در سیستان..
یعنی پسر عموی خوتونم نمیشناسین؟؟!!
گفتین "حس خاص" یاد داستانی که مهرداد برام تعریف کرد افتادم؛
میگفت: یه بار یکی از همشهری ها داشته صحبت میکرده و آخر حرفاش میخواسته بگه دیگه حرف خاصی ندارم... فک میکرده این کردیه و گفته:
"من دیگه حرف خوبی ندارم..."
*خاس (کردی) = خوب
چقدر قشنگ!
شعر زیاد خوندم ولی شما حرفای رساتونو به حالت شعر درآوردین
سنم زیاد بود...
عاقل
دیوانه
شاعر
عاشق
مراقب بال پروانه
احسنت
اگــر نــام مــرا بــا الــماس بنــویسنــد،
یــا ننــویسنــد، چــه تفــاوت؟
تــو مــرا بشنــاس!
تــو مــرا بخــوان!
تــو مــرا دریــاب!
شاعر: نادر ابراهیمی
هلیا را خواندی؟
منظورتون کتاب خاصی بود؟
سلام دوست گرامی...
راستش قبلا خودم هم میدونستم که منظور مهرداد عزیز از "هلیا" هلیای نادر ابراهیمی بوده اما برای اینکه مطمئن جوابتونو داده باشم دیروز با عمو مهرداد تماس گرفتم:
-بار دیگر شهری که دوست میداشتم- کتاب نادر ابراهیمیه... که در آن مخاطبش و کسی که اشاره زیادی هم بهش داشته هلیاست، هلیای نادر کسی مثل -ری.را- در شعر های سید علی صالحی و -گالیا-ی هوشنگ ابتهاج است، من آنقدر مایل و مشتاق صالحی و شاملو بوده ام که همواره قصدم متمایل کردن نوشته هایم به سمت و سوی آنهاست و اگر نادر مثلا 50 کتاب داشته من 55 کتابشو خوندم اونم بارها و بارها...
-عاشقانه آرام- از نادر چیزی است که مهرداد آنچنان در موردش حرف میزد که انصافا من به هیچ وجه نمیتونم منتقل کنم آنهمه احساس و ارادت و دلبستگی رو:
"عاشقانه آرام" اوج بلوغ عشق برخلاف عشق کوچه بازاری است و علیرغم داستان که هم زندگی است و هم ثمره ذهن جستجو گر نادر، به نوعی دست به نقد میزند و در آن شاهد گره خوردن حقیقت و رویا هستیم...
"ناشعر" محصول سال 80 مهرداد عزیزه و انصافا من خودم از این کارشون بشدت خوشم میاد...
موفق باشید در پناه حق
درود
حتی اگه شعر ها ازخودتون نباشه ولی انصافا باید به حسن سلیقه ی شما هزاران آفرین گفت..
چون روز ساده هستی وچون شب مجللی
آقای قدکشیده ی رویای مخملی
فعلا دگر مزاحم وقتت نمیشوم
عزت زیاد منتظرم باش.یا علی!
سلام
بله درست می فرمائید
این شعر ها از عمو مهرداد عزیز هستن
ممنون از لطفتان
سلام کاوه
با خودم فکر میکردم چرا جواب کامنت هام رو نمیدی
و الان فهمیدم
من آدرس وبلاگم رو اشتباه برات تایپ کرده بودم!!!!
به سر بزن دوست قدیمی
سلام دریا خانم
یعنی این مدت همش میرفتم یه جای دیگه...
چه بد...
آخه من همیشه رو آدرسی که دوستان میگذارند کلیک میکنم!
صمیم گرفتم آنقدر کمیاب شوم شاید دلی برایم تنگ شود ، ولی افسوس فراموش شدم !
ما ز هر صاحب دلی یک رسته فن آموختیم
عشق از لیلی و صبر از کوه کَن آموختیم
گریه از مرغ سحر ، خود سوزی از پروانه ها
صد سرا ویرانه شد ، تا ساختن آموختیم ...
سلام آقا کاوه ت ایوشی اوه له خل کییوه که وتگه من دیگه حرف خوبی ندارم
بماند...
اما وقتی اینو می گفت سه نصفه شب بود
داشتیم پچ پچ حرف میزدیم
نه میشد جلو خندمونو بگیریم
نه میشد بخندیم...!!
خاطره شد آن شب
و بعدا عمو مهرداد طی نامه ای در ذهنمان قاب کردند آنهمه مهربانی و حرفهای بیاد ماندنیشان را...
سلام
آمدم بخوانمتان اما به سکوت نشد انگار:
بعضی وقتها نه... همیشه هی همدیگر را دست کم میگیریم
دیوانه ای که شعرهای حافظ را
مثل آوازهای خالقی
میخواند و گریه میکرد
این قسمتش خیلی به دل نشست
هیچ فکر کرده ای
چه کاری
نان و آب دارتر از اینکه
مراقب بال پروانه ها باشم !
مراقب تو باشم که سرما نخوری
اینم خیلی زیبا بود
دستتون درد نکنه
دوست دارم بازم بیام و چند باره و چند باره بخوونمش
سلام مریم نازنین..
دیروز برای سوالی که فریناز پرسیدند به مهرداد زنگ زدم
و این کامنت شما رو هم براشون خوندم!!
متوجه شدم که خودشون هنوز فرصت نکردن بیان و بخونن..
اما قرار شده حرفاشونو خودشون در یه پست زحمت بکشن که من هم با انتقال دست و پا شکسته آنهمه حرفهای صمیمی و قشنگ مهرداد که یا نمیرسونم یا دیر میگم و یا از همه بدتر کامل نمیگم شرمنده دوستان نباشم...
سلام و مهر به روزم
با مطلبی با عنوان"داربی و..."
شما دعوتید
سلام
مرسی که خبر دادین آقا…
سلام به مهربانیتون آقا کاوه ی عزیز خیلی از کامنتتون خوشم اومد و خیلی زیبا بود
ازتون بسیار ممنونم و خوشحالم که در گوشه ی دلمون هستین
بازم ممنون
منم ولادت حضرت زهرا رو بهتون تبریک میگم
آقا کاوه با چند دوبیتی منتظرتون هستم
سلام نوشین جان
اومدم و استفاده کردم
مرسی که خبر دادین
جالب بود و جدید!!
____¶¶_¶¶__¶¶_¶¶_¶
_________¶¶_¶¶_¶¶_¶¶_¶¶¶
_____¶¶¶¶¶____________¶¶¶¶¶¶¶
___¶¶¶¶¶_______________¶¶¶¶¶¶¶
__¶¶¶¶¶__________________¶¶¶¶¶¶
__¶¶¶¶____________________¶¶¶¶
___¶¶______________________¶¶¶
___¶________________________¶¶¶¶
__¶¶_____¶¶¶______¶¶________¶¶¶¶¶¶¶
__¶_____¶¶¶¶_____¶¶¶¶¶______¶¶¶¶¶¶_¶
__¶____¶¶¶¶¶____¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶¶¶¶__¶
__¶¶__¶¶¶¶¶______¶¶¶¶¶¶¶___¶¶¶¶¶¶¶___¶
___¶__¶¶¶__________¶¶¶¶___¶¶¶¶¶¶¶¶¶___¶
___¶¶____________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶___¶¶¶
___¶¶¶_____¶¶¶¶¶¶_______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶___¶¶¶¶
___¶¶¶¶¶___¶¶¶¶¶¶_____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶¶
___¶¶¶¶¶¶¶_________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶¶¶¶
___¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶___¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
____¶¶¶¶¶¶¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
___¶¶¶¶¶¶¶_________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
___________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
سلام.....آی گفتی.........همه میگن فراموشش کن نمیدونن که نمیشه.......................هیچ وقت نمیشه مگر که بمیرم..........بمیرمم روحم با اونه......
اما نمی بخشمش................با دلم بد کرد حالا به این دل چه جوری بگم که رفته مگه باور میکنه........
.........................
روزی یکبار این جمله رو به خودم میگم...هرگاه خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سروپایی نکنیم.....ممنون.
سلام آقا کاوه آخه این عکس یه خاطره ی با مزه داره
یهو خودشون از ماشین اومدن بیرون با یک کیف و چند عدد گونی جابرنج که من احتمال میدم قلیان داخلشون بود چون حس میکنم هرجا یک جوان با یک گونی بود 120% تو اون گونی یه قلیانه

این ماشینه رو دزدیده بودن بعد چند تا بچه سوسول توش بودن یهو جلو ما از پل انداختنش پایین بعدش ماهی نگا کردیم
بعدشم خبر سلامتیشونو به ما و بقیه مردم دادن و یه پیکان اومد دنبالشون پریدن توش و رفتن
ما هم اول واسشون دست تکون دادیم بعد دیدیم هیچکدومشون پیش ماشینه نموند بعد نیم ساعت یه آقای بیچاره ای با پلیسا اومد که وای ماشین بیچارم ماشینمو دزدیدن
چه جالب

داستانتون کلی منو خواهرمو خندوند
یه جون + یه گونی جا برنج ===> یه قلیون
کاش زیر عکسها داستانشونو بنویسین که بقیه هم بخونن…
حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…
سلام کاوه جان.خوبی؟
دلم گرفته بود اومدم وبلاگت دلم بیشتر گرفت.... :-(
سلام خانم مهندس
ممنونم
شما دیگه چرا؟؟!!!
یه بار که رفته بودم خونه مهرداد
یه تیکه کاغذ رو دیدم که ناشیانه یا بهتره بگم بی حوصله بعد از مچاله شدن جدا شده بود و روش نوشته بود: "برای مهرداد عزیز که اینهمه غمگینه، از بس که میفهمه!" و اونو تو یه قاب کوچولو گذاشته بودن گوشه میز…
خیلی خیلی از خوندن شعرهای نابتون ذوق کردم...

خوشبختم از دیدنتون...
خیلی خاطرتون رو میخوام... شَدید...
سلام سینا جان


شک ندارم منظورتون عمو مهرداد
چرا ک من…
ذوقتون مستدام
راستی مگه از تو وب معلومم؟؟!!
شوخی بود…
ممنون از کامنت لبریز از مهرت
سلام وب جالبی داری فره خاسه ئافه ری
بژی به کامه رانی
سلام و سپاس
مهردادجان سلام
گشتی در فضای سایبری زدم دلم هواتوکرده بود صادق گفت ایوان اومده بودی مشتاق دیدارت بودیم عزیز جان.دوست داریم نازار هم سری به شعرهات زدم هم خط بسیار بسیار زیباتو مشق عشق کردم .بهر حال ترامن چشم در راهم.بازم بهت سرمیزنم
سلام جناب هلشی عزیز
ممنون از حضورتون و این نظر ادیبانه و پر هنر...
نمیدونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه* عمو مهرداد سعادت انتشار این مطالب عزیز رو به من سپردن و خودشون فقط هر از گاهی تشریف میارن و حرفهای عزیزانی که اینجا میان رو مطالعه میکنن...
*
{خوشبختانه چون من این افتخار رو دارم
متاسفانه چون بعضا دوستانی چون حضرتعالی رو باید عمو مهرداد بخونن و...}
قربانت
هیچ فکر کرده ای
چه کاری
نان و آب دارتر از اینکه
مراقب بال پروانه ها باشم !
مراقب تو باشم که سرما نخوری
و هی درد و بلایت را
به جان مرده هایمان بیندازم
شغل ، از این بالاتر
که حواسم به تو باشد
توی برف ها سُر نخوری
که مواظب ضبط صوت باشم
بیدارت نکند
چه می گفتم
کجای این ها شعر بود اصلاً !
بخدا این خود شعر است و عین زندگی !!
مگر ما از شعر چه می خواهیم!؟ جز انتقال آن حس زیبای سراینده به مخاطب :
بی کاست بی کم !
سلام عمو علی..
اسمتونو فراموش کردین بنویسین!
راجع به این پست عمو مهرداد یه اس ام اس برام فرستادن از این قرار:
نادر ابراهیمی
همه کتابهایش را خوانده ام و خورده ام و آشامیده ام.
اما "بار دیگر شهری که دوست میداشتم" و "یک عاشقانه آرام" عطر و طعم دیگری دارند.
کمتر کسی در این سالها به اندازه ی نادر نثر شاعرانه دارد چیزی در اندازه های "رومن رولان" بدون هیچ تعصبی.
کاش مامور مرگش شتاب نمی کرد تا :یک عاشقانه بسیار آرام"اش را هم میدیدیم...
هعییییی...
تو این دنیا چرا...
عشق قشنگه
بذار هرچی میخوان بگن...
نه الهه جان
اشتباه نکن
اگه اینجوری نشه که...
اگه اینجوری نشه که...؟؟؟؟؟؟چی؟
زلال که باشی سنگ های کف رودخانه ات را می بینند،
بر می دارند و نشانه می روند درست به سمت خودت!!!
این است رسم دنیای امروز ما !...
ایـــن روزهـــا که میـــــگذرכ
برایـــم آسـ ــاטּ گرفــته نمـــیشـونــכ
لحظــــه هایم را قــانع میــکنــґ
با یاכ نگـــاه هایتـــــ کهــــ بر مـــن می انــכ اختــــیشــان
و مــــלּ حتـــی تعبیرشـــ ــان را هــم نمیـــכ انــم . . .@
وای مهردادنازنین اینقددلم برات تنگ شده که نگو خیلی بزرگ شدم
مطمعنم دیگه منونمیشناسی داداش کوچیک کوچیکه علی هستم خدااین علی ها رو ازمانگیره.داداش علیتو ایوان زیارت کردم بشدت انرژی مثبته واقعااستادی دوسداسشتنیه.پاپه پای مادرت داغونم کرد.دلم برای ضدای مخملیت تنگ شده هرچندتوخیابونای تهران پلی میکنم تنهادکلمه ای که ازتودارم اونم صدهابار،امابازتشنه ی دیدارتم .
وای خدای من یادم رفت
سلام
خداحافظ
حرفی اگرمانده ب ایندو اضافه کن
واااای محمد هلشی




خوش اومدی به این وبلاگ
و خوشحالم که اینقـــــــــــــدددر بزرگ شدی که نه مهرداد "میشناسدت" و نه دیگه اون دادااااش کوچیک کوچیکه هستی
بذار یه اعتراف بکنم: دقیقاً دو روزه رو اون کلمه که همش دنده و نقطه اس هنگ کردم {دوسداسشتنیه} !!
مطمعنم یه چیزی هست و الکی ننوشتی
بهت تبریک میگم واسه فلش یلیرت که مطمعنم جنسش اصل اصله..
شارژ که تموم نمیشه لامصب.. صدهااااا بار...
شوخی بود
خیلی خوش اومدی شاعر...
عمومهرداد نیست ولی مطمعنم این کامنت ها رو تک تک بررسی میکنه
قربانت
شاعر بمانی
راستی یادم رفت
سلام
خداحافظ
واقعا ببین میشه اینجا چیزی نوشت..!
سلام بر شاعر پروانه ها
چقدر زیباست اگر کاری مهمتر از مراقبت از زیبایی ها نداشته باشیم.
از شما جناب کاوه عزیز-مدیر محترم وب - سپاس فراوان دارم.
مرحبا بر این انتخاب شما
درود بر شما

و سپاس از اینهمه مهر و لطفتان
و تشکر از دید مثبتتان که همه نقایص را نادیده میگیرید...
شاهکاره
لطف دارین
.....