شبی سرد از شبان تلخ تر از شوکران رفتی
شبی که گریه سر می داد با من آسمان رفتی
اتاق از هُرم جان بخش نفس های تو خالی شد
و من جا ماندم و این خانه ی خالی ، کز آن رفتی
پس از تو آفتاب از کوچه های ذهن من کوچید
زمستان در زمستان شد شبی که با خزان رفتی
کجا ؟ پیش که ، این بغض فروبسته رها سازم
کجا ؟ ای شانه های مهربان تو ، امان رفتی
هلا ای عشق ، ای یارای بودن ای تمام من
چگونه از کنارِ ماندنِ این ناتوان رفتی
چگونه سر کنم با این شب تاریک بی روزن
چرا ای چشم هایت چلچراغ خانه مان رفتی
کدامین جاده آیا ردّی از راه تو خواهد داد
که این سان ناگهان و بی دلیل و بی نشان رفتی ؟