1-
حالا آنقدر بمان
تا بپوسی
دلِ زبان نفهمِ عاشق
2-
روزنامه ها
سالهاست خبر مرگت را آورده اند
امّا تو هی
شب و روز را به هم بدور
امّا تو هی بسوز
کنار جنازه یِ بلاتکلیف اینهمه کاغذ
که شاعر کرده ای
3-
نه کسی راه گم می کند
نه این خطّ ِ بی شماره
زنگ می خورد
جزیره یِ منزویِ اینهمه شعر!
4-
حالا که فهمیدی
بی خیالِ آنهمه خیال
راحت بمیر!
تبریز – آذر 92