شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعر، نامه و دست نوشته
شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعرها و نامه های مهرداد محمدی

شعر، نامه و دست نوشته

شلا ق کدام باد

کوه را

به تما شا ایستا ده ام
و خورشید را
صبور و شرم ریز-

شلا ق کدام باد
شو ق برگ برگ کدام خنده ها را
رفیق رخوت کرد؟

و رشک کدام آسمان
پائیزان پی در پی را
قسمت آرزو های اردیبهشتی

آه بی امان بارش این همه نگاه را
اعتماد کدام چتر ایمن است
وقتی نبودت را چشمها یم اشک می کنند


و ترد نای شا نه های شو قم را 

اعتنای کدام دست؟
وقتی در هنگا مه تلخ تردید

گمت کردم

....

                        کجا یت می توانم یافت
                                      که ما ندنم را ، بها نه ای بترا شم

نگاه کن !

نگاه کن !

تمام ترا نه های جهان

چکیده چشمان تو اند مانا !
وقتی 
دخیل نگاه مرا
چکا مه باران می کنی
و دریغ بزرگ اجداد منی
که همراه حسرتی عمیق
گمان جاودانگی را 
به خاک بردند


نگاه کن !
تا زلال آبهای زمین را 
آوازی کنم
در دهان دفتری
که از پژواک لبخند تو
خا لی است

با اجازه..

اول اینکه میخوام بابت این همه تاخیر در ارسال یه پست از همگی عذر خواهی کنم.. این روزها نمیدونم چرا منم پاییزی شدم!! یه ماهه هرچی میخوام یکی از اون همه مطالبی که در نظر گرفتمو بنویسم نمیشه.. حتی نتونستم از دیدار با مهرداد عزیز براتون بنویسم.. که یه عالمه برام لذت بخش بود..(جاتون خالی)

فردا هم که دارم میرم همدان و تا یه هفته نیستم.. اینا هم کشتن ما رو با این دوره هاشون..

بزودی میام و مینویسم..

فعلا..

تکرار

امشب

مثل همه شبهایی

که دیروز شدند!

سراروی خانه را

آواز هیچ اتفاقی

بر نمی آشوبد


و من

نیا مدنت را

در سیگاری انتظار می کشم

...

ما نا!

کدام روز خدا

آمدنت را نفس می کشد

که تقویمم را

قابی بسازم

مصاحبه

راستش من که سالی دو ـ سه بار بیشتر سعادت دیدار عمو مهرداد رو ندارم.. و معمولا تا مجبور نشه از پایتخت دل نمی کنه.. دیگه همه به مشغله شدید و متعاقبا دوری و غربت مهرداد عادت کردن.. اینه که اگه صداشو از رادیو بشنوم و یا جایی مصاحبه ای داشته باشه منو بی نهایت خوشحال می کنه!!

اخیرا هم یه مصاحبه با پایگاه خبری حوزه هنری داشته که خودمم الان فرصت کردم برم و بخونمش..

دل به دریا زدن

دل به دریا زدنی می خواهد در نگاه تو تماشا کردن

یله بر همهمه امواجش، زندگی روی دو دریا کردن 

***** 

در دلم وسوسه ای افتاد گرچه تکرار تفاهم دور است

با غزالی که تو باشی ای دوست صحبت از عشق و مدارا کردن  

*****

بر من – این شاخه آزرده ترین – تو مگر با نفس گرمی باز

مژده روشن رویش باشی مژده سبز شکوفا کردن  

***** 

خود نه باران که تمام گلها نتوانند که چون چشمانت

لب این شاعر پائیزی را به غزلهای روان وا کردن 

*****

به ستوده آمده ام از غربت من در این ثانیه ها می پوسم

می شود بشنوم آیا از تو بازهم صحبتی از "ما" کردن  

*****

حرف انکار تو از بیم من است بیم آماج سخن گشتن باز

ورنه کی می شود  اینگونه زلال ماه را دیدن و حاشا کردن  

*****

نه گل من به خدا بیهوده است در چنین عصر عبوسی من و تو

فکر تکرار تفاهم باشیم فکر با طعنه مدارا کردن  

*****

سایه های حسد آلود غریب در کمینند که باز از سر رشک

راز این حادثه را جار زنند به خطا بینی و رسوا کردن 

_________***________ 

شاعر

باز هم به شوق عشق، شوق سبز یک نگاه

بیخودانه می رسند شعرهای گاهگاه

 

پیش لحظه های تو روی صفحه ای سپید 

حرفهای دلنشین واژه های سر براه

 

یکنفر شبیه تو طرد و خرد و خسته است 

باز هم به جرم عشق باز هم همان گناه 

 

یکنفر که آفتاب را بهانه می کند

پیش این شب لجوج این لجوج رو سیاه

  

آی همتبار من دور بیقرار من 

آنکه گفت مثل توست شاعری ست بی پناه

گل عریان

ای چشم تو چشمه شرابی

وی روح تو لا مکانی آبی

 

پیشا نی بی ریای گرمت

یکروز بلند آفتابی

 

ای پرسش بو دنم ز خود را

شبهای عزیز تو جوابی

 

وی بی تو جهان به چشم عمرم

تمثیل تهیدست حبابی

 

هر جرعه تماشای زلا لت

بر شام نگاه من شهابی

 

هر جمله گفتگوی با تو

پایان هرا س و اضطرابی

 

تعریف قشنگ مهربانی

الهام نفیس شعر نابی

 

توصیف بلند عشق من را

گیسوی سلیس تو کتابی

 

تو آن گل عریان غریبی

در اینهمه چهره نقابی

 

کی می شود آه آفتابم!

بر این شب قطبی ام بتابی

ای درنگ سالهای پیش تر

ای غرور با غهای بارور

 

صد غزل در ذهن من پوسید و مرد

ها کجایی اشتیاق شعر تر

 

این منم آماج تیغ طعنه ها

این تویی از حال و روزم بی خبر

 

وحشت پاییز می ریزد مرا

نیستی ای از بهاران سبزتر

 

باز گرد و عشق را با خود بیار

ای درنگ سالهای پیش تر

ای همیشه ماندگار

خیس غصه رفته ای ای غزال بیقرار

خیس غصه مانده ام زیر دست انتظار


آه بعد کوچ تو هیچ چیز جا نماند

جز صدای های های جز غمی بیادگار

 

باز هم بساط غم روی سفره جور شد:

عکسی از گذشته ها چشم گریه در کنار


بی خبر خزان رسید کنج خانه ایستاد 

بی حضور سبز تو ای خلاصه بهار

مانده داغ رفتنت روی گرده های من

روزهای بیشمار سالهای آزگار

 

نه نمیشود تو را دست بادها سپرد 

ای نجیب سر به زیر ای همیشه ماندگار



باز چون ستاره ای در نگاه من بتاب 

باز چون ترانه ای بر سکوت من ببار

______________________

هدیه اش همونی بود که میخواستم... "مجموعه اشعار منزوی"

یکی مثل اینو از علی امانت گرفتم، اما اینو نمیتونم باز کنم... فقط میدونم شعر شماره 200 نوشته:

به سینه می زندم سر دلی که کرده هوایت

                        دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت

....

"دلم گرفته برایت" زبان ساده عشق است

                        سلـیس و سـاده بگـویم: دلم گرفته برایت

خداحافظ

خداحافظ ! گناه کوچک دیروز ، رنج بی شمار حال من سارا

خداحافظ گلم ، خوبم ، عزیزم … یادگار بوسه های کال من سارا

 

تو از اول برای من نبودی نه ، گناه از جانب من بود ، آری من

چرا هی بی جهت اصرارمی کردم ، ومی گفتم که قلبت مال من سارا

 

تو،زندانیِ یک اندوه خواهی شد،به جرم دوستی بامن ـ به جرم عشق

و جرم هر چه آمد بر سر دل بستن و آینده و آمال من سارا

 

 

“ تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت ” گرچه من نفهمیدم

کز اول برگ برگش زرد بود و تلخ ، تقویم بد امسال من سارا

 

تمامش صحبت ازغربت،تمامش حرف دلتنگی ودوری وصبوری بود

هر آنچه می رسید از خواجه‌ی شیراز ، پاسخ به سؤال فال من سارا

 

نمی خواهم،نمی خواهی،توهم عین من ازپایان این افسانه می ترسی

که این سان می شود حس کرد ،ازتو،سایه ای سرخورده رادنبال من سارا

 

تو هم عین منی ، قربانی زخم زبان دیگرانی ، بیم داری باز

تو را هم می شود فهمید از آنچه که می آید بر سر احوال من سارا

خداحافظ ؟! نه،ممکن نیست، شوق با توبودن همچنان درجان من جاریست

خدا نذر قد و بالای ناز تو کند ، این پیکر بی حال من سارا

 ________________________________________

 

باغ بارآور می پرور

سلام ... 

یه ده - دوازده روزی نبودم، از همتون عذر میخوام که بی خبر رفتم و نتونستم بیام و سر بزنم.. الان دیگه دارم میام همتونو بخونم... 

 ____________________________________________________________________ 

و اینم یه شعر دیگه از مهرداد مهربان:  

***

باغ بارآور می پرور لبخند اینجاست

باید آن دل به نگاهش بسپارند اینجاست 

***

دامن از گل صدف صورتش از برفی نو

هیبت دبدبه آمیز دماوند اینجاست 

***

خفته بر مجمر افروخته لبهایش

چشم بد کور! که شهدانه اسپند اینجاست 

***

فکر رستن همه بیجاست زچنگ گیسوش

حلقه اینجا کنف اینجا گره و بند اینجاست 

***

مولوی کو که به وجد آورمش از خبری:

که فراوانی بازار لب قند اینجاست 

***

ساقدوشی بفرستید ز جنس ساقی

که می آلوده ترین مجلس پیوند اینجاست

مرد زمستانی

رو کرده به چشم تو این مرد زمستانی 

جایی مگرش بخشی زان کلبه نورانی

  

رو کرده که تا شاید با هرم تماشایت 

نظاره سردش را در خویش بپیچانی

  

رو کرده به تو آری ای مامن ناچاری 

تا جان دهی اش باری آنگونه که می دانی 

 

شب شعر سیاهش را با خواب تو می خواند 

ای غلغله خورشید در چشم تو زندانی

 

من سردم و خاموشم من شهر فراموشم 

پا تا سرم آغوشم ای خواب چراغانی

  

تو آن دم موعودی آن فرصت دیگر بار 

در من – من متروک آماده ویرانی-

  

معجونی از آدم.گل.آرامش و طوفانی 

تلفیقی از عصیان.عشق.تردیدی و ایمانی

 

آن "آنِ"  غزل آور آن جان پری پیکر 

سر حلقه خاتونان بانوی غزالائی

 

حتی ز گل نرگس تنپوش نمی شاید 

بر شوکت بالایت جز جامه عریانی 

 

ای هر چه پرنده هست با شوق نفسهایت 

در صحن دهان تو مشغول غزلخوانی 

 

وی هر چه فرشته هست  با شرم تب آلودی 

دل داده به یکدیگر در چشم تو پنهانی 

 

کی می رسد آن لحظه آن دم ، دم دور از من

تا سر رسد آری آه این حسرت طولانی

 

مانا! به خدا سوگند جز با تو نمی ماند 

این ماهی افتاده در حوض پریشانی

شعری که عمو مهرداد خواست اینجا بذارم

همه ی این سال ها

بیکار نبوده ام

بگذار بگویند

تن به کار و بار نداد

        دل به درس و مشق نداد

                 چکار به حرف این و آن داری

من ، مدرک عالی دوست داشتن دارم

شاگرد اول دانشگاهی

که چشم تو استاد سخت گیرش بود

من بیمه ی عمرم

بگذار هر بلایی که سهم توست

قسمت من باشد

نترس !

نمی شکنم ، می مانم

باز کار می کنم ، از صبح تا غروب

از شام تا سپیده !

بیکار نیستم ،

                به تو فکر می کنم

               خیال می بافم

                دروغ می گویم

                ترانه می خوانم

                فال می گیرم

                شعر می گویم 

تمام روز

          با دوستان قدیمی تماس می گیرم

و از تو می گویم

تمام شب

             می گریم ، می خوابم

                       کتاب می خوانم  ، خواب می بینم …

و آخر هر ماه

                از دست های پر سخاوت تو

                                          حقوق می گیرم

        بسیار بیشتر از آنچه فکر می کنند

 

                          []

بگذار بگویند

               دل به درس نداده

                 تن به کار نداده

       دل به تو دادن

                کار نیست  مگر ؟

مثل قابها

چه شب چه روز

دست به سیاه و سفید نمی زنم

می گذارم آینه

در کدورت کم میلی ام 

کسل بماند 

می گذارم کتابها  

مثل قا بها مثل قا لیها

خاک بخورند

می گذارم پرده ها

مثل پنجره ها 

بسته بمانند 

و شعرها 

سر بکوبند و بمیرند 

تا دلخوشی دفترم مچاله شود 

می گذارم

واژه ها یی که بوی تو می دهند

از کنار نا نوشتنم بگذ رند 

وقتی تو نیستی

وقتی قرار است نباشی 

ماندن 

تنها بی تا بی مردن است 

و می دانم

همین روزها

همسایه ای آرزوهای مرا

در ملا لت ملا فه ای 

تنگ می پیچد. . .

مهرداد

یک بودن بیمورد یک بودن بیهوده

یک آدم تکراری یک آدم آلوده

 

عمریست که بی حا صل دنبال خیا لاتست

- یک دلخوشی تازه یک دفتر فرسوده -

 

هر شب صفی از واژه در بقچه اش آماده

هر صبح بر این دفتر یک حادثه افزوده

 

صد کوچه تماشا را با پای دلش رفته

صد مرحله مردن را بی واهمه پیموده

 

آنسو تر از او اما بی دغدغه در خواب است

-یک آدم بی رویا یک آدم آسوده –

 

سهم دل این شاعر داغی و دگر . . . نه هیچ

تا  رفته چنین رفته تا بوده چنین بوده

               *************

 

دیروز عمو مهرداد اومدن....

آره دیروز وقتی داشتم نظرات تایید نشده رو نگاه می کردم دیدم عمو مهرداد عزیز تشریف آوردن و یه نظر هم به یادگار گذاشتن اینجا(پست دفتر خاطرات)...!!   درسته وبلاگ خودشه ولی خدایی ، از همه کمتر میاد ، یا بهتر بگم دومین باره میاد.. مقصر هم نیس هاااا... وقت نداره.!! بهر حال حضورشون وبلاگو گلباران کرده ....

عمو مهرداد میگن: چرا من اگر گاهی شعری از علی محمد محمدی(داداش مهرداد) گذاشتم زیرش نوشتم علی داداشه مهرداده چرا که همه منو(مهرداد) با اسم علی میشناسن و اگر طبعی و شعری وجود داره از علی و شعراش به من رسیده..!! و اگه معرفی لازم بوده می نوشتم مهرداد داداش علی هستش و از این حرفا....

منم دیروز زنگ زدم که علتو بهشون بگم ولی متاسفانه کمافی سابق سرشون شلوغ بود و منم گوشیو گذاشتم و .. .. .. علت این کارم این بوده که چون از اول اینجا رو برای عمو مهرداد و شعراش زدم و اینجا همه اول با ایشان آشنایی دارن ، مجبورم اول نام مهرداد رو بیارم بدون اینکه قصد جسارتی به علی محمد داشته باشم..

اشتباه....

یه دوست یکی از شعرهای علی محمد محمدی رو خواستن که حتماً این شعر رو میذارم... ولی بنا به اینکه این وبلاگ رو واسه شعرهای مهرداد محمدی ایجاد کردم فکر کنم بهتره شعر رو در یه صفحه جدا قرار بدم ، از این عزیز هم عذر خواهی می کنم ...

اشــتباه
.....
http://gongekhabdide.blogsky.com/pages/ali2

بلاگ اسکای هم داغونه از من بدتر...! هر کار کردم نتونستم لینکو درست تنظیم کنم که فقط رو کلمه "اشتباه" کلیک کنین و صفحه اش باز شه .. به ناچار آدرس صفحه رو گذاشتم لطف کنین خودتون یه جوری سروتهشو هم بیارین...

اگه نوشته هاش مرتب نیستن از IE واسه باز کردنش استفاده کنین..!
خودم با fire fox امتحان کردم ایراد داشت...!

عشق...

باز هم به شوق عشق، شوق سبز یک نگاه

بیخودانه می رسند شعرهای گاهگاه 

 

پیش لحظه های تو روی صفحه ای سپید

حرفهای دلنشین واژه های سر براه 

 

یکنفر شبیه تو طرد و خرد و خسته است

باز هم به جرم عشق باز هم همان گناه 

 

یکنفر که آفتاب را بهانه می کند

پیش این شب لجوج، این لجوج رو سیاه 

 

آی همتبار من، دور بیقرار من

آنکه گفت مثل توست شاعریست بی پناه!

دفتر خاطرات

قبل از نوروز، خونه یه دوست بودم که داداشش از دوستای قدیم عمو مهرداد بود، همه چی به هم ریخته بود، انگار یه زلزله 9 ریشتری اونجا اومده بود مثلا داشتن گردگیری و خونه تکانی می کردن، یه کمد قراضه هم اون طرف بود که مملو از خرت و پرت و وسایل قدیمی و عهد عتیق بود. خلاصه من و دوستم از سر کنجکاوی(فضولی) رفتیم سراغ این کمد که جزو طرح انهدام و پاکسازی قبل عید قرار گرفته بود...! درش رو که باز کردیم صدای همه در اومد که بقیه وسایل آلوده میشن..! ولی من یه چیزی اون تو پیدا کردم که واسم اندازه یه گنج ارزش داشت....؟ 

یه دفتر خاطرات کهنه و پاره پوره که روش با خط زیبایی نوشته بود: "مهرداد محمدی". 

آره.... دفتر خاطرات عمو مهرداد بود که فک کنم سال 75-74 موقع فارغ التحصیلی هر صفحه اش با خط و شعر یکی از دوستای شاعر عمو مهرداد پر شده بود، از دوستم دفتر رو گرفتم و فروردین که مهرداد اومده بود سر بزنه دفتر رو نشونش دادم اگه میدونستم این همه ناراحت میشه عمراً اگه این کارو می کردم ولی کار از کار گذشته بود با خط به خطش خاطره داشت.. آخر سر هم دفتر رو به من هدیه داد (یعنی اگه نمیداد جنــــگ جهانی سوم اتفاق می اُفتــــاد....!!) یه هدیه اجباری محترمانه. 

بیچاره مهرداد خاطراتشم مثل عمرش به یغما رفتن.... 

 

یکی از شعرهای علی (داداش مهرداده) هم اونجا بود که براتون اینجا گذاشتم.

تو..!!

نابترین باده عالم توئی

بانی دل دادن آدم توئی 

******

برعطش روح من از راه مهر

بارش باران دمادم توئی 

******

من همه آلوده دردم عزیز

صحبت آرامش مرهم توئی 

******

عاشق نور و گل و آئینه ام

این همه را بودن با هم توئی 

******

دورترین باشی اگر بازهم

آنکه خدا کرده نشانم توئی 

******

بستر و با لین و شب آما ده اند

باز هم افسوس مرا کم توئی

دلتنگی...

الان می خواستم برم یکی از شعرهای عمو مهرداد رو بیارم بذارم واسه یه پست جدید اما هرچی گشتم چیزی که به حال و هوای الانم بخوره رو بدست نیاوردم!! ....  

اگه امتحان داشته باشی ظرف ۵ دقیقه میگن برگه ها بالا عقربه ساعت چنان دور بر میداره انگار دنبالش کردن!!.... اما اگه دلت بگیره - مث الان من - اینقدر وقت کش میاد که میشه ۱۶ بار تموم خاطراتت زندگیت رو مرور کنی . . اصلاْ کاش وقتی دلم میگیره امتحان داشتم!!! 

از همه بدتر این مگسیه که داره در ارتفاع غیر مجاز تو اتاقم جولان میده.. خیلی دارم مراعاتشو میکنم انگار ویلبر رایته و اولین پروازشه!... برم دخلشو بیارم.. خوبه عقاب نشده.. بی جنبه....!! 

 

اصلاْ من چرا یدفه اینجوری شدم!؟؟

از من...

اینکه گاه میخواهم کز تو دست بردارم 

                                   حرف سرد مهری نیست، مشکلی دگر دارم! 

 

راستش این وبلاگو از اول برا عمو مهرداد و شعراش تو بلاگ اسکای زدم، آخه خودش نمیتونه-- طفلک یه ثانیه هم وقت آزاد نداره از بس سرش شلوغه!!-- و همش گله اش این بود که شعراشو تو نت با اسمهای دیگه میبینه... امّا شاید تحت تاثیر نظر دختر شرقی و یا ... باید یه خورده هم از خودم مایه میذاشتم، آره دیگه! 

بهرحال از همه ممنونم که اینجا میان حتی از اونکه یه هفته اس غیبش زده یه میل هم نفرستاده تا حالا...  

دوباره میزند به سر امشب هوای غزل 

                                    دلم گرفته برای تــو و برای غــــــزل  

با تو...

ای شوکت سبز هر بهاری از تو

باران شده خیس شرمساری از تو 

***

هر گل که در این باغچه بالا کرده!

امضای قشنگ یادگاری از تو  

***

با من همه از مهر بگو تنها مهر

جز مهر ندارم انتظاری از تو 

***

جوری همه جا ریشه دوانده یادت

هر گوشه شده شکل حصاری از تو 

***

با این همه باور نکن از من که بجویم

حتی نفسی راه فراری از تو 

***

هر روز از این خانه برون خوا هم زد

با دلخوشی قول و قراری از تو 

***

از روز ازل تو شوق هر شعر منی

این بارهم ازغم تو باری از تو 

***

می میرم و تلخ بر لبانم غزلیست

باز از تو ، تو

آری

آری

آری

از تو...

به او ...

ای من از دوری تو همدم دیوار شده

برشبم خاطره زلف تو آوار شده   

 

توشه برداشته ازغصه ناد یدنت آه

سخت از مردم این ناحیه بیزار شده  

 

نیستی تا که ببینی چه غریبانه و سرد

حرف رسوائی من گرمی بازار شده  

 

بر دل از خنده شیرین به جا مانده تو

بیستون وارترین داغ تلنبار شده 

  

روی آئینه آزرده چشمان من آه

گریه در گریه نبود تو پدیدار شده  

  

آه ای صبح دل انگیز ترین روز خدا

که من از مشرق چشمان تو بیدار شده 

  

نیستی تا که ببینی من کم حوصله ات

روزگاریست گرفتار شب تار شده

تیر ماه ۷۵

به همان قدر که چشمان تو دیدن دارد

حــرفـــهای دل من نیز شنــیدن دارد


ای هوسناک ترین سیب به بار آمده ام!

کــی دل از وسوسه ات تاب بریدن دارد


و ماه، لبخند تورا دید که شرم آلوده

پشت یک ابر سیه قصد خزیدن دارد


من امشب به تماشای تو خواهم آمد

که باز دلم سـر طعـنه شنــیدن دارد


چشم من نیز اگر دغدغه اش دیدن توست

هوس چشم تو را ســیر چشــیدن دارد


التماس سبد خــــالی دستم تـــــا کی؟!

که عبث وسوسه باطل ِ چیــــدن دارد.

ختمی و مریم

ای بافته نظاره ات از ختمی و مریم

تن شسته در آرامش سکرآور زمزم

 

ای با تورسیده به تفاهم غم و شادی

وی در تو نشسته به توافق شب و روزم

 

زیبا شدی آنگونه که پیش از تو ندیدند

حیران شده یک شهر ، از آنگونه که من هم 

 

تو ، وارث آن ثانیه ی وسوسه ریزی

من ، باقی بی صبر عطشناکی آدم

 

روزی به خدا می رسی و می روم از خویش

ای در تو شراب همه ی عمر ، فراهم

 

حافظ چو تو را داشت که چون قند غزل گفت

ــ یاری که در او ریخته شیرینی عالم ــ

هنوز...

قسم به جان تو کز جان من عزیز تری

هنوز نزد من از هر چه هست و نیست سری

--------

فقط کنار تو گل را قشنگ می فهمم

که از طراوت اردیبهشت باروری

--------

فقط کنار تو آری گاه گاه با چشمت

مرا به آبی آرام آسمان ببری

--------

رقابتی است برابر میان ماه و رخت

شبانه ها که از این تیره راه میگذری

--------

شبانه های عزیزی که رو به وهم اتاق

فرشته سان به من آرام و رام می نگری

---------- 

گمان مبر که در انبوه روزهای فراق

مرا زمن برباید نظاره دگری

--------

تو احتیاج جدا ناپذیر عمر منی

اگر چه دور ترینی اگر چه بی خبری

---------

خلاصه تر بنویسم به دوری ات سو گند

هنوز نزد من از هر چه هست و نیست سری

کابوس (از: علی محمد محمدی)

آسمان ابریست اما میل باریدن ندارد

ماه نیز امشب – خلاف دیشبش – دیدن ندارد  

***

باغ من !امشب چه رفته بر تمشک سرخ لبهات

مثل شبهای گذشته دیدن و چیدن ندارد  

*** 

یا همین مویت که عطر هرشبش تا ماه می رفت

امشب اما – رفته در خویش است و – بوئیدن ندارد  

***

چشمهایت هم که روزی از شراب آکنده بودند

حال هر یک: خمره ای خالی که نوشیدن ندارد 

*** 

دستهای اطلسی گونت چرا نیلوفرانه

بر در و دیوارم امشب نای پیچیدن ندارد؟ 

*** 

آبشار گیسوانت نیز چندی می شود که

بر کویر شانه هایم میل پاشیدن ندارد 

*** 

ماه من ! حرفی بزن ، حاشا مکن ، از روت پیداست

یک ستاره در شب چشمت درخشیدن ندارد  

***

با که می گفتم خدایا جز همین سایه کسی نیست

پس خیالاتی شدم من ، سایه پرسیدن ندارد  

***

باز هم چشم من و کابوس و رویا و توهم

باز این بیچاره امشب قصد خوابیدن ندارد

به خدا نه....

سر جز بر آن باغ بر و دوش گذارم؟ به خدا نه
دل جز به دو "سبز آبی" چشمت بسپارم؟ به خدا نه

حا شا کنم اندوه دلم را زتماشای تو یعنی
فکری بجز آن روح گریزان تو دارم؟ به خدا نه


تا خیس گناهم شوی آن گونه که در دامن بستر
بارانی از آتش شوم و بر تو نبا رم؟به خدا نه

"خا لی شوم از خو یش و به خا لت نرسم" ها! و همینجور
راحت سر مردن بزمینم بگذارم؟ به خدا نه

حتی اگر عمری گذرد از سر آن عهد قدیمی
من باشم و از یاد برم قول و قرارم؟ به خدا نه

مدیون نظر بازی چشم توام ار شاعرم آری
حا لا تو نباشی و ز غیرت بنگارم؟ به خدا نه

حتی برهوت از تو برای دل من باغ بهشت است
من با تو به فکر گل و باران و بهارم؟ به خدا نه

ما نا" همه گر جز تو بخواهند ببینی که جز این نیست
نه پاسخ من با همه دار و ندارم. . . به خدا نه

ای نگاهت...


ای نگاهت ز تماشای غزالان خوشتر
شهد لبهای تو از قند فریمان خوشتر

لهجه گرم گل آمیز هوس آلودت
از طربریزی موسیقی باران خوشتر


تنت آن ماه فرو هشته به آغوش زمین
هر چه بی هاله و تنهاتر و عریان خوشتر

عشوه چشم خمارین غزل آگینت
از نظر بازی خورشید زمستان خوشتر


خانه تا بیخود از عطرش بشود شب همه شب
گیسویت هر چه رها هر چه پریشان خوشتر

بر من از جام بلورین دو چشمت بچشان
زان شرابی که رسد هر چه فراوان خوشتر

غزل ناب بلندیست سرا پای تو کز
آنچه شعر است به هر دفتر و دیوان خوشتر


تو اگر گرمی این خانه نباشی به خدا
هر چه ساکت تر از این باشد و ویران خوشتر

.